گنجور

 
ناصر بخارایی

صد قطرهٔ خون هر دم از دیدهٔ ما افتد

عشاق پریشان را بنگر که چه‌ها افتد

دل از هوس خالت بر زلف تو می‌پیچد

مرغ از طمع دانه در دام بلا افتد

گر قد تو را روزی در باغ گذر باشد

هم بید شود لرزان، هم سرو ز پا افتد

دیروز تو را دیدم از باده فتان خیزان

چون گل که به هر سوئی از باد صبا افتد

خواهی که مرا خرقه پیوسته قبا باشد

بگذار بر اندامت تا چین قبا افتد

سر بر تن من باریست، یاری بده از تیغم

تا بار گران یک دم از گردن ما افتد

بسیار گدا آید در کوی تو چون ناصر

لیکن به چنین زاری دشوار گدا افتد