گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۲۹

 

نیست روزی که نیستم دلتنگ

از چه از آسمان آینه رنگ؟

رخت محنت نهم به منزل عیش

زانکه شد بارگیر شادی لنگ

دل من کز صفا چو آینه بود

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۰

 

در دستبرد نظم، ز دوران گزینه ام

گردون به صد قران ننماید قرینه ام

من خضرخان تاج دهم در جهان نطق

خضرست رشگ خورده لفظ کمینه ام

سیمرغ فارغم که نه دانه خورم نه آب

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۱

 

هیچ وفایی ز روزگار ندیدم

هیچ میی خالی از خمار ندیدم

چیده ام از باغ روزگار بسی گل

لیک بجز در میانه خار ندیدم

جُرعه راحت که خورد تا پس از آن من؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۲

 

مرا با آنکه با اقبال و با دولت سری دارم

ز عالم نگذرد روزی که از عالم نیازارم

به من بر نگذرد روزی که از تشویش و رنج دل

نه از جنسی اثر بینم نه از عیشی خبر دارم

مرا چون رفته اند از دست یاران و عزیزان هم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۳

 

گفتم که به زیرکی تمامم

شاید که خرد بود غلامم

هر چند که توسن است گردون

از دانش من شدست رامم

از جهد و کفایت من است این

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۴

 

منم آن کس که شادی را سر و کاری نمی‌بینم

به عالم خوشدلی را روز بازاری نمی‌بینم

درختی طرفه شد عالم که من چندان که می‌جویم

به جز اندوه و اندیشه بر او باری نمی‌بینم

جوانی گلستان خرم و تازه است و من هرگز

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۵

 

ما را که سر آمد جهانیم

وز دولت و ملک داستانیم

فرمانده خطه زمینیم

آرایش چهره زمانیم

بنگر که چگونه در زمانه

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۶

 

خرمی رو در کشیدست از جهان

وز میان برداشت انصاف آسمان

عیش را لذت نماند چون برفت

خرمی از دست و انصاف از میان

نیست در شش گوشه عالم دلی

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۷

 

گلی کو کزان رنج خاری نیابی؟

میی کو کزان می خماری نیابی؟

به دشت جهان هر نفس عاشقان را

غم آید ولی غمگساری نیابی

ازین رهروان گر کسی برشماری

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۸

 

گر به عالم درد فرقت را همی درمان بدی

آنچه دشوارست بر ما از فراق آسان بدی

بیشتر دلها تواند خورد اندوه فراق

راحتی بودی اگر دلها همه یکسان بدی

ور نبودی تلخی فرقت پس از روز وصال

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۹

 

حاصل روزگار می بینی

غم بی غمگسار می بینی

تا به بوی گلی برآسایند

این همه زخم خار می بینی

گرد عالم بر آی تا کس را

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۴۰

 

چه وقت موی سیپدست روز برنایی

چه روز زحمت پیری است وقت زیبایی

مرا که اول عهد جوانی امروزست

شبم چو روز همی گردد اینت رسوایی!

رواست کز پی موی سیاه دل تنگم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۱

 

لاح فی الافق الثریا اسقنی کاس الحمیا

جامه شب شد دریده جام می برگیر میا

شاه من دریا دل آمد کشتی می ده به دریا

قهوه صهباء بعدالمیت المطروح حیا

مزجها بآلماء اولی فامز جوانشرب هنیئا

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۳

 

حبذا هبة ریح اشعلت فی الروض نارا

وحلت بالورد لما ملات فاه نضارا

گر صوابی کرد خواهش پیش خوان ترک ختا را

تا دهد در موسم گل باده‌ای گلرنگ ما را

سر الی الروض رویدا لصبوح و غبوق

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۴

 

اتی العید فی حلل من هوی

وحید الزمان فرید الوری

و من بمواهبه المعجزات

امسی مقلد حیدالوری

اهنیک بالعید لا و الذی

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۵

 

یا سید المکرمات بابک خیرالمآب

کفی مغیث الوری کفک فی کل باب

ای به صفا برده گوی سایه تو ز آفتاب

زهره زهره شد ز آتش تیغ تو آب

جودک یوم العطا بأسک یوم العذاب

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۷

 

لاح الصباح المختفی والدیک نادی بالطرب

قم فاسقنی ثم اسقنی یا بدر ماء کاللهب

می ده مرا می ده مرا کاندر غمت می به مرا

لب بر لب امشب نه مرا کامد ز غم جانم به لب

یا من له قلبی فدا و صلا علی رغم العدی

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۸

 

هات المدام فنار السکر قد سکنت

والروح من طرفک الغناج قد فتنت

بیاور ای دل من تنگ گشته چون دهنت

از آن میی که چو عیش من است و چون سخنت

ما ذا علیک ادام الله لیلتنا

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۹

 

یا صبیح الوجه قدحان الصباح

والندامی بین سکران و صاح

ای چو روح تازه آمد وقت آنک

روح ما را باز گردانی به راح

وضع الالسن من اوتار نا

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۱۱

 

اسعد فقد اقبل وجه النهار

واقض ذمام الورد والجلنار

ای به دو رخ همچو گل اندر بهار

خیز مزن بر دل من نوک خار

لن یقبل العذر فلا تعتذر

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۷۹
۸۰
۸۱
۸۲
۸۳
۷۷۰