گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

نیست روزی که نیستم دلتنگ

از چه از آسمان آینه رنگ؟

رخت محنت نهم به منزل عیش

زانکه شد بارگیر شادی لنگ

دل من کز صفا چو آینه بود

یافت از فرقت عزیزان زنگ

از تو پرسم چگونه دارد دل

ور بود آفریده ز آهن و سنگ

طاقت غصه های پشتا پشت

قوت زخمهای رنگارنگ

آنچه در دل غم فراق کند

نکند صد هزار تیر خدنگ

نکنم عیش از آنکه خوش نبود

عیش های فراخ با دل تنگ

چون فراغت ز چنگ شد بیرون

زشت باشد فغان و ناله چنگ

نکبت پار و غصه امسال

که همی داشت سوی من آهنگ

ریخت از روی عیش رونق و آب

برد از کار دل طراوت و رنگ

کم کند تکیه بر جهان دو روی

هر که عاقل بود به صلح و به جنگ

زانکه با اهل روزگار او

حیله روبه است و خوی پلنگ

دل من کی بود به رنج سزا؟

در سزا کی بود به کام نهنگ؟

از جهان غم به من چگونه فتاد؟

نه جهان تنگ شد چو حلقه تنگ؟

بر خدای اعتماد آن دارم

که دهد شهد اگر چه داد شرنگ

چون رسیدست رنج دل به شتاب

مرکب خرمی رسد به درنگ

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode