گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

ما را که سر آمد جهانیم

وز دولت و ملک داستانیم

فرمانده خطه زمینیم

آرایش چهره زمانیم

بنگر که چگونه در زمانه

رنجور فراق دوستانیم

نی هیچ به کام خوش نشینیم

نی آتش دل فرو نشانیم

با این همه کز جلالت و قدر

انگشت نمای این و آنیم

گر گوی زنیم و اسب تازیم

ور باده خوریم و عیش رانیم

نه راحت آن و این بیابیم

نه لذت این و آن بدانیم

هر چند که کامران عصریم

هر چند که خسرو جهانیم

هر چند که از بزرگواری

بر قمه هفت آسمانیم

با غصه و فرقت عزیزان

جز نامه غمگنان نخوانیم

تا یاران از میانه رفتند

حقا که ز عیش بر کرانیم

اندر سر ما نشان پیری

زان نیست که پیر و ناتوانیم

غم موی سپید کرد اگر نی

داند همه کس که ما جوانیم

با این همه هم امیدواریم

کز لطف خدای درنمانیم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظامی

شد در سر باغ تو جوانیم

آوخ همه رنج باغبانیم

مولانا

ما آفت جان عاشقانیم

نی خانه نشین و خانه بانیم

اندر دل تو اگر خیال است

می پنداری که ما ندانیم

اسرار خیال‌ها نه ماییم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
کمال خجندی

ما از نو سخنور جهانیم

صاحب نظریم و نکته دانیم

سوز دل ما چو خط برآری

ما مردم نا نوشته خوانیم

چون نقش دهان تو معماست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه