گنجور

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۶۹ - غلام زنده دلانم که عاشق سره اند

 

غلام زنده دلانم که عاشق سره اند

نه خانقاه نشینان که دل بکس ندهند

به آن دلی که برنگ آشنا و بیرنگ است

عیار مسجد و میخانه و صنم کده اند

نگاه از مه و پروین بلند تر دارند

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۰ - لاله این چمن آلودهٔ رنگ است هنوز

 

لاله این چمن آلودهٔ رنگ است هنوز

سپر از دست مینداز که جنگ است هنوز

فتنه ئی را که دو صد فتنه با آغوشش بود

دختری هست که در مهد فرنگ است هنوز

ای که آسوده نشینی لب ساحل بر خیز

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۱ - تکیه بر حجت و اعجاز و بیان نیز کنند

 

تکیه بر حجت و اعجاز و بیان نیز کنند

کار حق گاه به شمشیر و سنان نیز کنند

گاه باشد که ته خرقه زره می پوشند

عاشقان بندهٔ حال اندو چنان نیز کنند

چون جهان کهنه شود پاک بسوزند او را

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۲ - چو موج مست خودی باش و سر بطوفان کش

 

چو موج مست خودی باش و سر بطوفان کش

ترا که گفت که بنشین و پا بدامان کش

بقصد صید پلنگ از چمن سرا برخیز

بکوه رخت گشا خیمه در بیابان کش

به مهر و ماه کمند گلو فشار انداز

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۳ - خضر وقت از خلوت دشت حجاز آید برون

 

خضر وقت از خلوت دشت حجاز آید برون

کاروان زین وادی دور و دراز آید برون

من به سیمای غلامان فر سلطان دیده ام

شعلهٔ محمود از خاک ایاز آید برون

عمر ها در کعبه و بتخانه می نالد حیات

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۴ - ز سلطان کنم آرزوی نگاهی

 

ز سلطان کنم آرزوی نگاهی

مسلمانم از گل نسازم الهی

دل بی نیازی که در سینه دارم

گدا را دهد شیوهٔ پادشاهی

ز گردون فتد آنچه بر لالهٔ من

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۵ - با نشئه درویشی در ساز و دمادم زن

 

با نشئه درویشی در ساز و دمادم زن

چون پخته شوی خود را بر سلطنت جم زن

گفتند جهان ما آیا بتو می سازد

گفتم که نمی سازد گفتند که برهم زن

در میکده ها دیدم شایسته حریفی نیست

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۶ - هوس هنوز تماشا گر جهانداری است

 

هوس هنوز تماشا گر جهانداری است

دگر چه فتنه پس پرده های زنگاری است

زمان زمان شکند آنچه می تراشد عقل

بیا که عشق مسلمان و عقل زناری است

امیر قافله ئی سخت کوش و پیهم کوش

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۷ - فرشته گرچه برون از طلسم افلاک است

 

فرشته گرچه برون از طلسم افلاک است

نگاه او بتماشای این کف خاک است

گمان مبر که بیک شیوه عشق می بازند

قبا بدوش گل و لاله بی جنون چاک است

حدیث شوق ادا میتوان بخلوت دوست

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۸ - عرب که باز دهد محفل شبانه کجاست

 

عرب که باز دهد محفل شبانه کجاست

عجم که زنده کند رود عاشقانه کجاست

بزیر خرقهٔ پیران سبوها چه خالی است

فغان که کس نشناسد می جوانه کجاست

درین چمنکده هر کس نشیمنی سازد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۱ - جهان ما همه خاک است و پی سپر گردد

 

جهان ما همه خاک است و پی سپر گردد

ندانم اینکه نفسهای رفته بر گردد

شبی که گور غریبان نشیمن است او را

مه و ستاره ندارد چسان سحر گردد

دلی که تاب و تب لایزال می طلبد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۲ - باز بر رفته و آینده نظر باید کرد

 

باز بر رفته و آینده نظر باید کرد

هله برخیز که اندیشه دگر باید کرد

عشق بر ناقهٔ ایام کشد محمل خویش

عاشقی؟ راحله از شام و سحر باید کرد

پیر ما گفت جهان بر روشی محکم نیست

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۳ - خیال من به تماشای آسمان بود است

 

خیال من به تماشای آسمان بود است

بدوش ماه به آغوش کهکشان بود است

گمان مبر که همین خاکدان نشیمن ماست

که هر ستاره جهان است یا جهان بود است

به چشم مور فرومایه آشکار آید

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۴ - از نوا بر من قیامت رفت و کس آگاه نیست

 

از نوا بر من قیامت رفت و کس آگاه نیست

پیش محفل جز بم و زیر و مقام و راه نیست

در نهادم عشق با فکر بلند آمیختند

ناتمام جاودانم کار من چون ماه نیست

لب فروبند از فغان در ساز با درد فراق

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۵ - شراب میکدهٔ من نه یادگار جم است

 

شراب میکدهٔ من نه یادگار جم است

فشردهٔ جگر من به شیشهٔ عجم است

چو موج می تپد آدم به جستجوی وجود

هنوز تا به کمر در میانهٔ عدم است

بیا که مثل خلیل این طلسم در شکنیم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۶ - لاله صحرایم از طرف خیابانم برید

 

لاله صحرایم از طرف خیابانم برید

در هوای دشت و کهسار و بیابانم برید

روبهی آموختم از خویش دور افتاده ام

چاره پردازن به آغوش نیستانم برید

در میان سینه حرفی داشتم گم کرده ام

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۷ - سخن تازه زدم کس بسخن وا نرسید

 

سخن تازه زدم کس بسخن وا نرسید

جلوه خون گشت و نگاهی بتماشا نرسید

سنگ می باش و درین کارگه شیشه گذر

وای سنگی که صنم گشت و به مینا نرسید

کهنه را در شکن و باز به تعمیر خرام

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۸ - عاشق آن نیست که لب گرم فغانی دارد

 

عاشق آن نیست که لب گرم فغانی دارد

عاشق آنست که بر کف دو جهانی دارد

عاشق آن است که تعمیر کند عالم خویش

در نسازد به جهانی که کرانی دارد

دل بیدار ندادند به دانای فرنگ

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۹ - درین چمن دل مرغان زمان زمان دگر است

 

درین چمن دل مرغان زمان زمان دگر است

بشاخ گل دگر است و به آشیان دگر است

بخود نگر گله های جهان چه میگوئی

اگر نگاه تو دیگر شود جهان دگر است

به هر زمانه اگر چشم تو نکو نگرد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۹۰ - ما از خدای گم شده‌ایم او به جستجوست

 

ما از خدای گم شده‌ایم او به جستجوست

چون ما نیازمند و گرفتار آرزوست

گاهی به برگ لاله نویسد پیام خویش

گاهی درون سینه مرغان به های و هوست

در نرگس آرمید که بیند جمال ما

[...]

اقبال لاهوری
 
 
۱
۷۵۳
۷۵۴
۷۵۵
۷۵۶
۷۵۷
۷۷۰