جهان ما همه خاک است و پی سپر گردد
ندانم اینکه نفسهای رفته بر گردد
شبی که گور غریبان نشیمن است او را
مه و ستاره ندارد چسان سحر گردد
دلی که تاب و تب لایزال می طلبد
کرا خبر که شود برق یا شرر گردد
نگاه شوق و خیال بلند و ذوق وجود
مترس ازین که همه خاک رهگذر گردد
چنان بزی که اگر مرگ ماست مرگ دوام
خدا ز کردهٔ خود شرمسار تر گردد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیپایداری دنیا و سرنوشت انسانها اشاره دارد. شاعر به این نکته میپردازد که زندگی و وجود ما در نهایت به خاک باز میگردد و نمیداند که نفسهای رفته آیا دوباره برمیگردند یا نه. شبهایی که غریبان در آن هوای تنهایی دارند، چراغ و امیدی ندارند، و دلهای سرگشته و بیتاب همچنان نیازمند نور و شادی هستند. شاعر از خواننده میخواهد که از این حقیقت که همه چیز به خاک و نابودی میرسد، نترسد و به زندگی بپردازد. در نهایت، اشاره میکند که باید زنده بمانیم و زندگی کنیم، حتی اگر مرگ نزدیک باشد، تا خداوند از اعمال ما شرمندهتر نشود.
هوش مصنوعی: جهان ما در نهایت به خاک تبدیل میشود و نمیدانم آیا نفسهای رفته دوباره برمیگردند یا نه.
هوش مصنوعی: شبی که خوابگاه غریبان است، هیچ نوری از ماه و ستاره وجود ندارد. چگونه میتواند صبح شود؟
هوش مصنوعی: دلهایی که همواره در جستجوی عشق و شور و شوق هستند، چه کسی میداند که آیا این احساسات به اوج خود میرسند یا به شکل ناگهانی فروکش میکنند؟
هوش مصنوعی: نگاه با شوق و خیال بلند و ذوق زندگی این نگرانی را نداشته باش که همه چیز گذرا و زودگذر است.
هوش مصنوعی: به قدری با عظمت و با شکوه است که اگر مرگ ما به حساب آید، مرگ جاودانی خدا هم از نظر کردارهای ما شرمندهتر خواهد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه می کنم ز دلی کو ز یار برگردد
روا بود که چنان دل ز دیده در گردد
مرا نباشد از آن دل که گر به جان آید
ز جورِ دوست بنالد ز عهد برگردد
دلم ز پایِ تو ای دوست بر نتابد سر
[...]
سرم فدات چو تیغ تو گرد سر گردد
دلم نماند که تیر ترا سپر گردد
بزن تو تیر که من آن سپر نمی خواهم
که دیده را ز رخت مانع نظر گردد
چو بر زمین گذری هیچ جانور نزید
[...]
کریم زاده چو مفلس شود در او پیوند
که شاخ گل چو تهی گشت بارور گردد
لئیم زاده چو منعم شود ازو بگریز
که مستراح چو پر گشت گنده تر گردد
دل از سفر ز بد و نیک باخبر گردد
به قدر آبله هر پای دیده ور گردد
ترا ز گرمروان آن زمان حساب کنند
که نقش پای تو گنجینه گهر گردد
ز شرم حسن محابا نمی کند عاشق
[...]
خوش آنکه دوستی از دوست باخبر گردد
هما به گرد سر مرغ نامه بر گردد
اگر نمی طلبد در حریم دیده ترا
سرشک بهر چه در چشمم این قدر گردد
تو چون خرام کنی، گر کسی دگر نبود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.