گنجور

 
اقبال لاهوری

لاله این چمن آلودهٔ رنگ است هنوز

سپر از دست مینداز که جنگ است هنوز

فتنه ئی را که دو صد فتنه با آغوشش بود

دختری هست که در مهد فرنگ است هنوز

ای که آسوده نشینی لب ساحل بر خیز

که ترا کار بگرداب و نهنگ است هنوز

از سر تیشه گذشتن ز خردمندی نیست

ای بسا لعل که اندر دل سنگ است هنوز

باش تا پرده گشایم ز مقام دگری

چه دهم شرح نواها که بچنگ است هنوز

نقش پرداز جهان چون بجنونم نگریست

گفت ویرانه بسودای تو تنگ است هنوز