صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۴۴ - مصیبت اربعین
اربعین آمد و اشکم ز بصر میآید
گوئیا زینب محزون ز سفر میآید
باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست
کز اسیران ره شام خبر میآید
جرس از سوز جگر نالدو گوید به ملا
[...]
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۴۵ - جواب یزید لعین به نصرانی
همان حسین که سبط نبی بود سرش است این
عزیز حضرت زهرا بتول مادرش است این
سرد گرد که بود عارضش چو ماه دو هفته
سر منور عباس میر لشکرش است این
به اختیار نشد خ قد حسین ز داغش
[...]
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۴۶ - همچنین مرثیه
تنی که داد به آغوش جا رسول امینش
به خاک کرب و بلا چرخ سفله داد مکینش
ز بعد کشتن اکبر گذشت از سر دنیا
وگرنه خون عدو میگذشت از سر زینش
گذشت ا زسر فرزند و مال و جان و برادر
[...]
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۴۷ - و برای او همچنین
شنیدهای که حسین جا به کربلایی داشت
ندیدهای که چه رنج و چه ابتلایی داشت
شنیدهای که لبش تر نشد ز آب فرات
ندیدهای که چه آه شرر فزائی داشت
شنیدهای که گلستان دین خزان گردید
[...]
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۴۸ - زبان حال زینب مظلومه سلام الله علیها
شوم فدای تن بیکفن به روی ترابت
به خواب جان برادر که گشته موسوم خوابت
پی وداع تو با اشک و آه آمده زینب
ز من بپرس که خواهر که برده است نقابت
اگر کفن ننهادم به پیکر تو و رفتم
[...]
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۴۹ - و له فی المرثیه
گر شاه دین هوای شفاعت بسر نداشت
از روزگار این همه خون جگر نداشت
از زخمهای کاری و از داغهای دل
کاری به جز رضای خدا در نظر نداشت
دشمن ز صدهزار فزون بود و آنجناب
[...]
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۵۰ - و له فی المرثیه
نه چنان گشت خزان گلشن ایمان چمنش
که توان یافت نشان از سمن و یاسمنش
تابکی دوست گذاری چقدر خصم نواز
بلکه نالم ز تقاضای سپهر و فتنش
هر زمان پیک غمی میرسد از کرببلا
[...]
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۵۱ - در اشتیاق به عتبات
دل تنگم سفر کرب و بلا میخواهد
آستان بوسی شاه شهداء میخواهد
روز و شب در غم دوری ز حسین بیمار است
جرم بیمار چه باشد که دوا میخواهد
دیر گاهیست که در کنج وطن گشته علیل
[...]
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۵۲ - خوش آن دلی که به سر شوق کربلا دارد
خوش آن دلی که به سر شوق کربلا دارد
هوای تربت سلطان نینوا دارد
خوش آن که از وطن خویشتن خیال سفر
به سوی روضه فرزند مصطفی دارد
خوش آنکه در همه عمر میل کرب و بلا
[...]
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۵۳ - زبان حال امام برسر نعش برادر
ای علمدار به خون غوطهورم کو علمت
به سر خاک به نمود مکان از ستمت
نظری سوی برادر بنما باز که باز
جانی آید به بدن از نگه دم به دمت
فرش سم فرس خصم شده پیکر تو
[...]
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۵۴ - مصیبت صدیقه کبری (سلام الله علیها)
چو نشد جناب زهرا از دور چرخ اختر
قلب شکسته وی بعد پدر مکدر
نگذشت یک دو روزی از رحلت پیمبر
کاندر در سرایش افروختند آذر
جای تسلی باب دید آن مه جهانتاب
[...]
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۵۵ - و برای او همچنین
هیچکس ایمن ز کید دهر دونپرور نشد
هیچ سر در دار دنیا صاحب افسر نشد
خلق میگفتند بهتر میشود کاندر جهان
وین عجیب کز راستی بدتر شد و بهتر نشد
ساغر عیش جهان سرشار اما هیچوقت
[...]
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۵۶ - در مصیبت سیدالشهدا(ع)
چه شد که روز جهان تیره چون شب یلداست
ز هر طرف به فلک از زمین خروش عزاست
ز فرش کرده مسیحا ز نو به عرش عروج
و یا هنوز زمان مصیبت یحیی است
گرفته مرد و زن از هر طرف عزای حسین
[...]
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۵۷ - زبان حال قاسم بن حسن(ع)
عمو به حالت من چشم مرحمت واکن
بیا و قاسم دلخسته را تماشا کن
گرفته تنگ به حالم سپاه سنگین دل
نظر به قاسم و سپر هجوم اعدا کن
به جز تو هیچ کس اندر غم یتیمان نیست
[...]
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۵۸ - زبان حال ام لیلا با جوان ناکام خود
کجایی ای علی اکبر جوان نوثمر من
چرا جدا شدی ای نازنین پسر ز بر من
اگر خیال تو نبود به حال مادر پیرت
تو ای جوان نروی تا قیامت از نظر من
مرا غریب به کرب و بلا فکندی و رفتی
[...]
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۵۹ - و برای او همچنین
چرا به عهد خود ای کوفیان وفا نکنید
حمایت از من بیکس به کربلا نکنید
من غریب و حریم مرا به عین عطش
برای چیست که سیر آب از وفا نکنید
چه کردهام من مظلوم بیگناه غریب
[...]
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۶۰ - و برای او همچنین
عمو ببین لب خشک و دل پریشان را
نما به درد من تشنه فکر درمان را
عمو مگر به جهان رسم کوفیان این است
که تشنه در لب دریا کشند مهمان را
عمو مگر ظلماتست دشت کرب و بلا
[...]
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۶۱ - زبان حال صدیقه صغرا(س)
ای برادر تو پناه من گریان بودی
در صف ماریه غمخوار یتیمان بودی
دانم از رفتن تو جان ز تنم خواهد رفت
زآنکه اندر بدنم تو به جهان جان بودی
هر غمم بود ز دیدار تو از دل میرفت
[...]
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۶۳ - فی المرثیه
گر حسین تشنه در راه خدا فانی نبود
کشتی عمرش ز تیغ شمر طوفانی نبود
بهر تسلیم و رضا در کربلا مظلوم شد
ورنه مظلوم غریب آن سان که میدانی نبود
روز عاشورا مگر دست یداللهی نداشت
[...]
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۶۴ - و برای او فی المرثیه
فلک امان ز تو و بیحساب کردن تو
ستم به عترت ختمی مآب کردن تو
از آن عمارت و آبادیات به کشور شام
وز آن مدینه و بطحا خرابکردن تو
کجا روم؟ ببرم در جهان بنزد کهداد
[...]