عمو به حالت من چشم مرحمت واکن
بیا و قاسم دلخسته را تماشا کن
گرفته تنگ به حالم سپاه سنگین دل
نظر به قاسم و سپر هجوم اعدا کن
به جز تو هیچ کس اندر غم یتیمان نیست
بیا دمی به سرم از ره وفا جا کن
رضا مشو که به حسرت روم به حجله خاک
اساس عشرت داماد خود مهیا کن
عمو به جان پدر کن به حال من پدری
برای من زوفا بزم عیش برپا کن
برو به خیمه عموجان برای خاطر من
عروس بیکس افسرده را تسلی کن
شده است پیکر قاسم هزار پاره ز تیغ
بیا جراحت جسم مرا مداوا کن
ز سم اسب نگردیده تا تنم پامال
مرا خلاص ز اعدادی بیسروپا کن
چو شد عروسی قاسم عزا دگر (صامت)
ز دست دور فلک مرگ خود تمنا کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا و دیده جانم به وصل بینا کن
به بوی زلف خودم دلبرا توانا کن
به روی چون گلت ای گلعذار سیم اندام
زبان بلبل جان را به طبع گویا کن
چو بسته ام دل خود را به زلف سرکش تو
[...]
نظر به زلف و خط آن بهشت سیما کن
شکسته قلم صنع را تماشا کن
مشو غبار دل خلق چون کتابت خشک
به اهل عشق در ایام خط مدارا کن
پیاله از قدح لاله می توان کردن
[...]
برو چو (صامت) افسرده شور و غوغا کن
عزای بیکسیم را بدهر برپا کن
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.