گنجور

 
صامت بروجردی

اربعین آمد و اشکم ز بصر می‌آید

گوئیا زینب محزون ز سفر می‌آید

باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست

کز اسیران ره شام خبر می‌آید

جرس از سوز جگر نالدو گوید به ملا

که سکینه به سر قبر پدر می‌آید

گرچه پایش بود از خار مغیلان مجروح

به سر قبر پدر باز پسر می‌آید

رود رودی شنوم از طرف شام مگر

ام لیلا بسر نعش پسر می‌آید

کاش می‌داد کسی بر علی اکبر پیغام

کای حوان مادر پیرت ز سفر می‌آید

با خبر نیست مگر قاسم داماد که که باز

نوعروس از پی دیدار ز سر می‌آید

به شب عیش جدا گشت گر از وصل عروس

نخل ناکامی وی باز ببر می‌آید

گر علی اصغر بی‌شیر بداند که رباب

با دو پستان پر از خون جگر می‌آید

از پر تیر و لب تشنه فراموش کند

بلبل آیا دگر از شوق به پر می‌آید

ای صباگوی به عباس که از جا برخیز

ام کلثوم تو خم گشته کمر می‌آید

بعد از این نام کنیزی نبرد کس ببرش

که دل سوخته وی به خبر می‌آید

(صامتا) از چه نگفتی که سر قبر حسین

عابدن خون جگر و دیده تر می‌آید