گنجور

 
صامت بروجردی

عمو ببین لب خشک و دل پریشان را

نما به درد من تشنه فکر درمان را

عمو مگر به جهان رسم کوفیان این است

که تشنه در لب دریا کشند مهمان را

عمو مگر ظلماتست دشت کرب و بلا

که بسته بر رخ ما خصم آب حیوان را

گرفتم آنکه نباشیم ما حریم رسول

نکشته کافری از تشنگی مسلمان را

اگر به قیمت جانست آب در این دشت

به التماس من تشنه می‌دهم جان را

عمو به جز تو مددکار نیست باب مرا

نموده‌اند بوی تنگ ملک امکان را

اگر چه اهل حرم جمله تشنه آیند

ولی صبوری و طاقت کم است طفلان را

بگیر مشک و ز راه ثواب آب بیار

که ساخته است عطش کار ما یتیمان را

چو گشت گلشن آل عبا خزان (صامت)

مکن دگر هوس گلشن و گلستان را

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی
رودکی

به نام نیک تو خواجه فریفته نشوم

که نام نیک تو دام است و زرق مر نان را

کسی که دام کند نام نیک از پی نان

یقین بدان تو که دام است نانْش مر جان را

ابواسحاق جویباری

به ابر پنهان کرد آفتاب تابان را

به سبزه بنهفت آن لاله‌برگ خندان را

به سوی هر دو مه‌اش بر دو شاخ ریحان بود

به شاخ مورد بپیوست شاخ ریحان را

بتی که خسته‌دلان را به بوسه درمان است

[...]

ناصرخسرو

سلام کن ز من ای باد مر خراسان را

مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را

خبر بیاور ازیشان به من چو داده بُوی

ز حال من به حقیقت خبر مر ایشان را

بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد

[...]

امیر معزی

شریف خاطر مسعود سعد سلمان را

مسخرست سخن چون پری سلیمان را

نسیج وحده که نو حُلّه‌ای دهد هر روز

زکارگاه سخن بارگاه سلطان را

ز شادی ادب و عقل او به دار سلام

[...]

ادیب صابر

لب تو طعنه زند گوهر بدخشان را

رخ تو طیره کند اختر درفشان را

به بوسه لب تو تهنیت کنم دل را

به دیدن رخ تو تربیت دهم جان را

به جان تو که پرستیدن تو کیش من است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه