گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۶۸

 

ترا که چتر زراندود آفتاب بود

هلال عید به اندازه رکاب بود

همان خورم به رگ خواب نیش بیداری

اگر چه بسترم از پرده های خواب بود

مزن به شیشه ما سنگ محتسب زنهار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۶۹

 

ز هر نهال به قد سرو اگر زیاده بود

نظر به قامت رعنای او پیاده بود

حریص بیش ز اندازه رزق می طلبد

همیشه لقمه مور از دهن زیاده بود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۷۰

 

به تیغ هر که شود کشته پایدار شود

رسد چو قطره به دریا یکی هزار شود

ز چارپای عناصر پیاده هر کس شد

به یک نفس چو مسیحا فلک سوار شود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۷۱

 

ز درد می دل زهاد با صفا نشود

که چشم آبله روشن به توتیا نشود

پس از فراق، قلم نیست بر شکسته دلان

چو نی جدا ز شکر گشت بوریا نشود

جدا فتاده ام از کاروان در آن وادی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۷۲

 

محنت مردم آزاده فزونتر باشد

بار دل لازمه سرو و صنوبر باشد

عالم خاک بود منتظم از پست و بلند

مصلحت نیست ده انگشت برابر باشد

می توان شمع برافروخت ز نقش قدمش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۷۳

 

فیض در دامن صحرای جنون می باشد

خاک این بادیه آغشته به خون می باشد

از جوان بیش بود طول امل پیران را

ریشه نخل کهنسال فزون می باشد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۷۴

 

آب بر آتش هر بی سر و پا افشاند

چون رسد نوبت ما، دست به ما افشاند

من که بر نکهت پیراهن او دارم چشم

آب بر آتش من باد صبا افشاند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۷۵

 

ساده لوحان که بدآموز به صحبت شده اند

غافل از جنت دربسته خلوت شده اند

به خوشی چون گذرد عمر بنی آدم را؟

که ز پشت پدر آواره ز جنت شده اند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۷۶

 

سرزلف سخن آن روز به دستم دادند

که به هر مو چو سر زلف شکستم دادند

پرده دیده من کاغذ سوزن زده شد

تا سر رشته مقصود به دستم دادند

نیست در طالع من عقده گشایی، ورنه

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۷۷

 

نی اگر از دل پررخنه صدایی نزند

راه عشاق ترا هیچ نوایی نزند

می زند مار به هر عضو، ولی نی ماری است

که به غیر از دل آگاه به جایی نزند

خون ما را که دل آهن ازو جوش کند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۷۸

 

دل چو آرایش مژگان تر خویش کند

داغ را آینه دار جگر خویش کند

می برد بخت به ظلمت کده هند مرا

تا چه خاک (سیه) آنجا به سر خویش کند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۷۹

 

عشق چون شعله کشد اشک دمادم چه کند؟

پیش خورشید صف آرایی شبنم چه کند؟

از جگر تشنگیم ریگ روان سیراب است

با چو من سوخته ای چشمه زمزم چه کند؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۸۰

 

آه را یاد سر زلف تو پیچیده کند

فکر را شیوه رفتار تو سنجیده کند

دل محال است که با داغ هوس جوش زند

کعبه حاشا که به بر جامه پوشیده کند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۸۱

 

خلد تسخیر دل اهل محبت نکند

برق در بوته خاشاک اقامت نکند

کرد دلگیر سفرپای گرانخواب، مرا

هیچ کس با قلم کند کتابت نکند!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۸۲

 

باده ای را نپرستم که خرابم نکند

گرد آن شمع نگردم که کبابم نکند

خون منصورم و بیداردلی جوش من است

می طفل افکن افسانه به خوابم نکند

آب گشته است دل یک چمن از خنده من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۸۳

 

عاشقانی که دل از گریه سبکبار کنند

شکوه خود چه ضرورست که اظهار کنند؟

بوی پیراهن گلزار ازان شوخترست

که نظربند ز خار سر دیوار کنند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۸۴

 

عشقبازان چو جلای نظر پاک دهند

منصب برق جهانسوز به خاشاک دهند

مفلسم، حوصله ناز خریدارم نیست

می فروشم به بهای دل اگر خاک دهند

(در دو روزش چو سر زلف بهم می شکنی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۸۵

 

داغ سودای ترا بر دل بی کینه نهند

گوهری را که عزیزست به گنجینه نهند

بی تو جمعی که نظر آب دهند از گلزار

تشنگانند که بر ریگ روان سینه نهند

قسمت مردم هموار نگردد سختی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۸۶

 

دل به خال تو عبث چشم طمع دوخته بود

مشک این نافه سراسر جگر سوخته بود

چون صبا بیهده بر گرد چمن گردیدم

رزق من غنچه صفت در دلم اندوخته بود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۸۷

 

می خرامید و صبوح از می بی غش زده بود

لاله ای بود که سر از دل آتش زده بود

ای مه عید کجا گم شده بودی دیروز؟

که کمان ابروی من دست به ترکش زده بود

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۷۰
۴۷۱
۴۷۲
۴۷۳
۴۷۴
۷۷۰