گنجور

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۳۸

 

خدیو عرصه ملک و پناه دولت و دین

که عقل محض سلیمان ثانیت خواند

تویی که پنجه زور آزمای کین توزت

به قهر جرم زمین را ز جا بجنباند

سنان رمح تو بالا نشین شده چه عجب

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۳۹

 

صدر صدور مشرق و مغرب نظام دین

بر رقعه کمال تو شاهان پیاده‌اند

چرخ بلند و همت عالیت گوییا

هردو به هم ز یک رحم و صلب زاده‌اند

احباب تو به ذُوره دولت رسیده‌اند

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۴۰

 

ای خداوندی که خاک درگهت را ز اعتقاد

خستگان تیر محنت نوش‌دارو کرده‌اند

تا عروس ملک در پیوند شاهیت آمده است

در جهان پیوند ظلم و فتنه یک سو کرده‌اند

نه فلک بر خوان اِنعامت به پنج انگشت آز

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۴۱

 

گر امین را به ولی عهد ملک

در سرا پرده عز پروردند

مُلک،مأمون برد از راه سزا

گرچه نامی بر امین افکندند

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۴۲

 

ای گشته جهان جان ز مدحت

همچون لب دلبران پر از قند

چون ابر و گل ست ظلم و انصاف

در عهد تو این گری و آن خند

یک روز به شب نشد که گردون

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۴۳

 

ای فلک قدری که هر شب رای رو شنت

دیدبانان افق را دیده ها حیران کند

آفرینش چون قلم سر بر خط فرمان نهد

چون دبیر خاص نامت بر سر فرمان کند

جاهت ار گیرد حضیض ماه را در اهتمام

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۴۴

 

ای قضا صولتی که در عالم

آنچه حکمت کند قدر نکند

و آنچه با خلق می کند سعیت

با چمن شبنم مطر نکند

شرف ذاتیت چنان آمد

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۴۵

 

پناه ملت و راعی خلق نصرة دین

تویی که چرخ به نام تو نامدار شود

بنای شرع به سعی تو مرتفع گردد

اساس عدل به ملک تو استوار شود

چو در شب حدثان صبح دولتت بدمید

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۴۶

 

عماد دولت ودین صدر و پیشوای جهان

تویی که بزم تو را ماه نو پیاله شود

ز ابر دیده چو باران اشک بدخواهت

به لب رسد ز نفسهای سرد ژاله شود

مرا ز شادی جاه تو هر زمان باری

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۴۷

 

مرا جان و دل نزد آن سرکش است

که جان بوسه بر خنجرش می‌دهد

ز سرگشتگی دان تو این دردسر

که گردون بد اخترش می‌دهد

چو درد سر خلق او می‌کشد

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۴۸

 

ایا نموده به صد علم در جهان معجز

تویی که دهر نظیر تو نیز ننماید

محیط جاه تو تا غایتی ست در وسعت

که بر محدب گردون به نقطه ای ساید

جواب قطعه و تشریف اگر چه دیر کشید

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۴۹

 

به خواب دوش چنان دیدمی که صدر جهان

بخواند پیشم و تشریف داد و زر بخشید

شدم به نزد معبر بگفتم این معنی

جواب داد که این جز به خواب نتوان دید

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۵۰

 

مربی فضلای زمانه شمس الدین

تویی که قفل امل را سخای توست کلید

از آن سپس که میان من و تو عهد دراز

زمانه حبل متین مواصلت ببرید

تو را به مرو درون برد و خرمت بنشاند

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۵۱

 

ای به شش ضرب از جهان در نرد جباری فِره

تا ابد دوات روان بادا و حکمت بر نفاذ

گرچه اقبال تو از راه محابا دور چند

یافت با خصمت لباساتی بسی نرد گشاد

زخم تیغ بندگانت بس موافق بود و نیز

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۵۲

 

عمادالدین تو آن تقدیر حکمی

که با قدرت فلک را نیست مقدار

کشیده خط تو در دفع فتنه

به گرد خطه اسلام دیوار

فکنده هیبتت چون دور دایم

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۵۳

 

ای بر سر ساکنان گردون

گسترده همای دولتت پر

در پای جنیبت تو افتاد

از حمله هیبت تو صرصر

آمد به حمایت حسامت

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۵۴

 

سر دفتر اکابر دنیا بهاء دین

از دولت تو تا به ابد انقلاب دور

عالم بر آفتاب بقای تو روشن است

بادا غبار حادثه زان آفتاب دور

گر حال من بپرسی و در خاطر آوری

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۵۵

 

ای دیده روزگار ز دیوان جود تو

هر روزه وجه راتب روزی وحش و طیر

نا رفته بر زبان تو قولی برون ز حق

ناآمده ز دست تو فعلی برون ز خیر

دی اسبکی که حامل اوراد خادمست

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۵۶

 

سر اکابر دولت صفی دولت و دین

تویی که نیست تو را در جهان عدیل و نظیر

به هر مهم که ضمیر تو خلوتی سازد

درون پرده بگنجد مدبر تقدیر

به هر مقام که قدرت به صدر بنشیند

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۵۷

 

ای طلعت تو دیده جان را به جای نور

وی در صمیم دلها مهر تو جای گیر

دیدار تو چو غره اقبال جان فزای

گفتار تو چو وعده معشوق دلپذیر

لطف علاج توست که در موسم بهار

[...]

ظهیر فاریابی
 
 
۱
۹۹
۱۰۰
۱۰۱
۱۰۲
۱۰۳
۴۰۰