گنجور

 
ظهیر فاریابی

پناه ملت و راعی خلق نصرة دین

تویی که چرخ به نام تو نامدار شود

بنای شرع به سعی تو مرتفع گردد

اساس عدل به ملک تو استوار شود

چو در شب حدثان صبح دولتت بدمید

چه جای صبح؟که خورشید شرمسار شود

تو از بزرگی جایی رسیده ای امروز

که آسمان ز قبولت بزرگوار شود

چه وهمها که درو بسته بود مهر و سپهر

که دولت تو بر اطراف کامکار شود

امید آن بود اکنون زمانه را از تو

که نظم رونق عالم یکی هزار شود

ز فیض نعمت تو ابر درفشان گردد

ز نشر مدحت تو خاک مشکبار شود

کسی که مدح تو گوید به جای آن باشد

که پیش همت او کاینات خوار شود

اگر قبول نکردم عطات معذورم

که پیش رای تو این نکته آشکار شود

که ابر قطره به دریا از آن فرستد باز

که تا به وقت دگر در شاهوار شود

بیاب کام دل از روزگار چندانی

که روزگار تو تاریخ روزگار شود