گنجور

 
ظهیر فاریابی

سر دفتر اکابر دنیا بهاء دین

از دولت تو تا به ابد انقلاب دور

عالم بر آفتاب بقای تو روشن است

بادا غبار حادثه زان آفتاب دور

گر حال من بپرسی و در خاطر آوری

تا در چه محنتم نبود از صواب دور

در آرزوی خدمت خاک جناب تو

مانم به تشنه ای که بماند ز آب دور

تا دورم از جناب تو دورم ز عافیت

خود عافیت چگونه بود زان جناب دور