گنجور

 
ظهیر فاریابی

ای خداوندی که خاک درگهت را ز اعتقاد

خستگان تیر محنت نوش‌دارو کرده‌اند

تا عروس ملک در پیوند شاهیت آمده است

در جهان پیوند ظلم و فتنه یک سو کرده‌اند

نه فلک بر خوان اِنعامت به پنج انگشت آز

قرب ده نوبت شکم را چار پهلو کرده‌اند

اجتماع اختران دانی که در میزان چراست

خود نکو دانی که آن خدمت چه نیکو کرده‌اند

از برای قیمت یک ذره خاک پای تو

نقد هفت اقلیم گردون در ترازو کرده‌اند

حاسدت در حبس محنت باد دایم چار میخ

تا طناب خیمه آفاق شش تو کرده‌اند