گنجور

 
ظهیر فاریابی

ای طلعت تو دیده جان را به جای نور

وی در صمیم دلها مهر تو جای گیر

دیدار تو چو غره اقبال جان فزای

گفتار تو چو وعده معشوق دلپذیر

لطف علاج توست که در موسم بهار

هر سال نوجوان شود از سر جهان پیر

شاهیست همت تو که ننگ آمدش اگر

زیر چهار بالش ارکان نهد سریر

دانند همگنان که نرفته ست یکزمان

شکر تو از زبانم و ذکر تو از ضمیر

تو آفتاب فضلی و شاید که در جهان

چون ذره در شعاع تو ظاهر شود ظهیر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode