گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۱۳ - در صفت عشق

 

عشق دانی چیست ترک آرزوست

بلکه ترک دل که منزلگاه اوست

عقل اگر داری مشو از عشق دور

انه مفتاح ابواب السرور

ترک مال وجان، به عشق دوست کن

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۱۴ - مناجات

 

الهی گناهانم از حد گذشت

چوکوه گران گشت وچون ریگ دشت

همی بر گناهم دمادم فزود

گناهی که ازمن نیامد نبود

مرا چشم امیدبر عفو توست

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۱۵ - حکایت

 

یکی چاکر خویش را زد به سر

که فرمان نبردی چرا زودتر

تو رانعمت از بهر خدمت دهم

بدین گونه خدمت چه نعمت دهم

که تا من نبینم ترا دور شو

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۱۶ - تذکر

 

شبی یاد دارم که جمعی به دشت

نشستیم تا نیمی از شب گذشت

یکی بهر رفتن ز جا شده بلند

رفیقان بگفتندش ای هوشمند

کسی را ز ما همره خود ببر

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۱۷ - درشرح حال خود گوید

 

چوعمرم نه وه شد از هفت وهشت

به لهو ولعب روز وشب صرف گشت

چو از سال ده عمرم آمد به بیست

نگشتم خبر زاین که تکلیف چیست

چو از بیست عمر من آمد به سی

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۱۸ - فی التنبیه

 

برون رفت از شهر موشی به دشت

برای تفرج پی سیر و گشت

به صحرا به سوراخ موشی رسید

در آنجا یکی موش دشتی بدید

چو همجنس بودند وهم کیش هم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۱۹ - در شرح حال خود گوید

 

به فردوس استاد منشاد باد

ز ابجد الی ضظغم داد یار

پس از آن مرا فارسی خان نمود

کلام عرب پس به درسم فزود

چو از صرف و ازنحو گشتم خبر

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۲۰ - حکایت

 

خواست موری تا ز وحدت دم زند

دم به وصف خالق عالم زند

از صفات وذات حق گویا شود

در طریق معرفت پویا شود

از صفات الله کند برخی بیان

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۲۱ - فی التنبیه

 

ببین صنع صانع دراعضای خود

به حیرت شواز فرق تا پای خود

به یکپاره پیه بنهاده نور

که چشم تو بیند ز نزدیک ودور

به رفتن تو را پای رفتار داد

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۲۲ - نکته

 

گر رمد چشمت ندارد در عدد

عشق را با دوست بینی متحد

دوست با عشق ار چه دانی شدیکی

بشنو از من تا بگویم اندکی

یعنی ار جز دوست داری در ضمیر

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۲۳ - حکایت

 

شنیدم که شیخی به بغداد بود

زمستان به راهی گذر مینمود

به کنجی یکی بچه گربه دید

که لرزد ز سرما چواز باد بید

دل شیخ بر حال اوسخت سوخت

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۲۴ - مناجات

 

اگر مست هستم وگر هوشیار

به یاد توام دائم ای کردگار

تو را غافر المذنبین نام شد

مرا هم از آن باده درجام شد

عطا شیوه ی تو خطا کار ماست

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۲۵ - حکایت

 

چنان قحط سالی به شیراز شد

که روح از بدن ها به پرواز شد

ملخ کرد منزل به بستان و کشت

اثر از تر وخشک برجا نهشت

همه خلق برکنده دل ازحیات

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۲۶ - در شکایت از یکی از شاهزادگان

 

ز شهزاده دارم دلی پر ز درد

ندانی که بامن ز همت چه کرد

گمانم که او پور شاهنشه است

ز رسم بزرگی دلش آگه است

ندانستم او مرد سوداگر است

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۲۷ - فی التنبیه

 

نه هر تاجداری بود شهریار

خروسان بسی دیده ام تاجدار

نه هر خسروی صاحب افسر است

نه هر چیز شیرین شود شکر است

نه هر کس بود زابلی رستم است

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۲۸ - حکایت

 

خری باخری گفت در زیر بار

که آسودگی نیست در روزگار

به ما صاحب ار می دهدکاه وجو

ببین جان زما می ستاند گرو

گر ازخسته حالی به کندی رویم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۲۹ - در پریشان دلی خود گوید

 

دلی دارم به تنگی چون دل مور

غمین وخسته خوار و زار ورنجور

دو صد خروار غم جاکرده در او

ندارد گرچه جای یکسر مو

پریشان تر ز مشکین طره یار

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۳۰ - در اسرار

 

هر آن نعمتی را که بینی به دهر

چه تلخ وچه شیرین چه شکر چه زهر

ز آب وزمین جمله پیدا شده

که آسایش خلق دنیا شده

ز آب وزمین نعمت آماده شد

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۳۱ - در سر حروف واسماء

 

سرها اندر حروف است ای پسر

گردی آگه چون شوی صاحب نظر

گر شوی آگه ز اسرار حروف

محوو حیران گردی ازکار حروف

گر شوی عالم به جفر جعفری

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۳۲ - در تنگدلی خودگوید

 

دلی تنگ تر دارم از چشم مور

ولی تا بخواهی در اوخفته شور

به قد خم تر از ابروی دلبرم

ز گیسوی دلبر پریشان ترم

به من هفتخوان گشته این روزگار

[...]

بلند اقبال
 
 
۱
۵۳۷
۵۳۸
۵۳۹
۵۴۰
۵۴۱
۶۸۵