گنجور

 
بلند اقبال

نه هر تاجداری بود شهریار

خروسان بسی دیده ام تاجدار

نه هر خسروی صاحب افسر است

نه هر چیز شیرین شود شکر است

نه هر کس بود زابلی رستم است

نه هر کس که طائی بود حاتم است

نه مرد است دارای ریش وذکر

که هستند دارا بز و نره خر

هر آئینه سازی نه اسکندر است

سزاوار هر سر کجا افسر است

نه هر کس که مه طلعت ومشک مواست

توان گفت دلبر که گویند اوست

که باچیز دیگر بود دلبری

بود شیوه او به دست پری

نه هر جنگجوئی است پور پشنگ

نه پور پشنگ است هر کس به جنگ

نه اندر قرن هر که بد شد اویس

نه هر عامری را توان گفت قیس

نه هرکس که خوانند اورا بزرگ

توان میش را گیرد از چنگ گرگ

بزرگی سزاوار یزدان بود

که بود و وجود همه ز آن بود