گنجور

 
بلند اقبال

سرها اندر حروف است ای پسر

گردی آگه چون شوی صاحب نظر

گر شوی آگه ز اسرار حروف

محوو حیران گردی ازکار حروف

گر شوی عالم به جفر جعفری

پی به سر هر حروفی می بری

این حروف اندر اسامی وکلام

همچو سر پوشند بر روی طعام

هر چه بینی پوست باشد روی مغز

مغز را میجو که آن مغز است نغز

تا بدانی معنی اسماء‌ چیست

تا شوی آگه به دهر از هست ونیست

پای تا سر چشم باش و گوش شو

لیک سرپوشی کن وسرپوش شو

آشکار است اینکه خلاق مجید

پوستی بر روی هر مغز آفرید

ای بسا مغزی که داردچندپوست

پوست بهر حفظ آن مغز در اوست

کمتر از بادام کی باشد کلام

پخته داند کاین سخنها نیست خام

تو ببین بادام دارد چند پوست

لذت وقوت همه درمغز اوست

گشته معنی ها نهان در اسم ها

همچوجان در دل دل اندر جسم ها

گر کسی گوید سخن بنگر چه گفت

بستری انداخت در اوبین که خفت

وصف هر چیزی نهان دراسم اوست

اسم اوگویاست گوبد یا نکوست

پنبه کن از گوش هوش خود به در

تا شوی از سر اسماء با خبر

گشته است اسماء نازل از سما

وضع اسما نیست اندر دست ما