دلی دارم به تنگی چون دل مور
غمین وخسته خوار و زار ورنجور
دو صد خروار غم جاکرده در او
ندارد گرچه جای یکسر مو
پریشان تر ز مشکین طره یار
ز غم بیمارتر از چشم دلدار
دلی دارم چو زلف یار بی تاب
چو ماهی غرقه در دریای خوناب
دلی آشفته دارم سخت پژمان
چومشکین طره جانان پریشان
دلی دارم در آتش چون سمندر
غم عالم دراوگردیده مضمر
دل است این یا گران کوهی ز فولاد
نصیبم از ازل یارب چه افتاد
نه یابم خود که دلیا لخت خون است
همی دانم که بی صبر وسکون است
مبادا هیچکس را اینچنین دل
مباداکار کس ز اینگونه مشکل
مبادا کس به درد دل گرفتار
ندانم چون کنم با این دل زار
می هستی چو اندرجام کردند
مرا یکلخت خون دلنام کردند
چه بودی گر نمیبودی به دنیا
نشانی از من بی دل چو عنقا
زحالمن خبر آن مرغ دارد
که دردام از چمن خود پا گذارد
نصیحت گوی را از من که گوید
کز این پس دفتر از پندم بشوید
چه داند آنکه در ساحل به خواب است
که چون است آنکه مستغرق در آب است
به عمر ویش روز خوش ندیدم
گلی از گلشن شادی نچیدم
بدم من صعوه ای بی بال و بی پر
بیاوردم برون از بیضه چون سر
دلم فارغ ز آسیب زمان بود
که بر شاخی بلندم آشیان بود
به سر می بردم اندر آشیانه
مهیا از برایم آب ودانه
پس ازچندی که آوردم پر وبال
اسیرم کرد شهبازی به چنگال
به باغ دل به امید وخیالی
نشاندم نوبتی تازه نهالی
به آب دیده او را پروریدم
به سالی چند رنجش را کشیدم
گهی میکردم از خاشاک پاکش
گهی با آب می شستم ز خاکش
نگاهش داشتم از باد وباران
که تا دی رفت وآمد نوبهاران
پس از آن صدمه ها ورنج بسیار
گه آن شد که آرد میوه ای بار
سمومی از قضا ناگه وزان شد
وز آن یکسر بهار اوخزان شد
عجب نقشی فلک ناگه برانگیخت
که شاخش خشک شد برگش فروریخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از دل خود که به شدت غمگین و پریشان است، سخن میگوید. او دلش را به دل یک مور مقایسه میکند که تنگ و خسته است و غمهای زیادی در آن انباشته شده. دل او از درد و رنج بیمارتر است و در آتش غم میسوزد. شاعر به سختی واریز یافتن دل خود پرداخته و از نداشتن آرامش و بیتابی آن سخن میگوید.
او احساس میکند که هیچکس به این درد دل گرفتار نیست و نمیداند چگونه با این دل زار خود کنار بیاید. دل او همانند ماهی در دریای خوناب غرق شده و یادآوری میکند که در عمرش هیچ روز خوشی نداشته است. او همچنین به زندگی و امید و ناامیدیای که در دلش پرورش داده اشاره میکند و نتیجهی تلخی که از آن حاصل شده است، یعنی خشک شدن شاخ و برگ امیدش.
این شعر نمایانگر عمق غم و اندوه شاعر است که در قالب حماسه و استعارههای زیبا بیان شده است.
هوش مصنوعی: دل من در تنگنا و رنج است، مانند دل یک مورچه که غمگین و خسته به نظر میرسد و در وضعیتی نزار و ضعیف به سر میبرد.
هوش مصنوعی: غم و اندوه بسیار زیادی در دل او نهفته است، با این حال، جای کمی برای نشان دادن آن دارد.
هوش مصنوعی: حالت و اوضاع من از موهای زیبا و خوشبو یار بدتر است، و از درد و غم، بیشتر از چشم معشوق بیمار و آشفتهام.
هوش مصنوعی: دل من مانند موهای یار بیتاب و ناآرام است، همچون ماهیای که در دریای رنج و اندوه غرق شده باشد.
هوش مصنوعی: من دلی پریشان و نگران دارم، همچون طره زیبا و بهم ریخته محبوبم که دل را به درد میآورد.
هوش مصنوعی: دلی دارم که مانند سمندری در آتش، در آتش غمهای جهان در آن نهفته است.
هوش مصنوعی: آیا این دل من است یا سنگی سخت و محکم که از ابتدا نصیبم شده؟ ای پروردگار، چه بر سر من آمده است؟
هوش مصنوعی: من نمیتوانم خودم را پیدا کنم که دلم پر از خون است، اما میدانم که بیصبوری و بیقراری برمن چیره شده است.
هوش مصنوعی: مبادا هیچکس با دل شکسته و غمگین باقی بماند؛ زیرا کس دیگری نمیتواند این گونه مشکلات را تحمل کند.
هوش مصنوعی: مراقب باش که کسی را در درد و رنج نبینی، چون نمیدانم با این دل بیقرار چه کنم.
هوش مصنوعی: مرا مانند می در جام مهر و محبت درآوردند و همه درد و رنجی که در دل داشتم را به یکباره به نام خون دل تعبیر کردند.
هوش مصنوعی: اگر در دنیا نشانی از من بیدل نمیبود، چه حالی میداشتید؟ مانند پرنده افسانهای عنقا.
هوش مصنوعی: آن پرندهای که در دام گرفتار شده، از حال و روز ما خبر دارد که با پا از چمن بیرون رفته است.
هوش مصنوعی: به کسی که نصیحت میکند بگو که از این به بعد دیگر از من پندی نگیرد و دفترش را از نصایح من پاک کند.
هوش مصنوعی: آن کس که در ساحل خوابیده، نمیداند حال کسی را که در آب غرق شده و چقدر اوضاع برایش دشوار است.
هوش مصنوعی: در زندگیام روزهای خوبی نداشتهام و هیچگاه از باغ شادی گلی نچیدهام.
هوش مصنوعی: من به مانند پرندهای هستم که نه بال دارد و نه پر، اما از تخم بیرون آمدهام.
هوش مصنوعی: دل من از آسیبهای زمان دور بود، زیرا بر روی شاخهای بلند لانهای داشتم.
هوش مصنوعی: در مکانی راحت و آماده زندگی میکردم که همواره برایم آب و غذا فراهم بود.
هوش مصنوعی: مدتی بعد، هنگامی که به اوج و آزادی رسیدم، یک پرندهی شاهین من را در چنگ خود گرفتار کرد.
هوش مصنوعی: در دل خود به امیدی تازه و تصوری نو، نهالی را در باغ قلبم کاشتم.
هوش مصنوعی: چندین سال او را با عشق و محبت بزرگ کردم و در این مدت سختیها و مشکلاتش را تحمل کردم.
هوش مصنوعی: گاهی برای تمیز کردنش از خاشاک استفاده میکردم و گاهی آن را با آب میشستم تا از خاک پاک شود.
هوش مصنوعی: نگاه او را زیر تأثیر شرایط جوی و تغییرات فصلی میدیدم که تا دیماه گذشته ادامه داشت و حالا دوباره به آمدن بهار نزدیک میشود.
هوش مصنوعی: پس از تحمل صدمهها و رنجهای بسیار، بالاخره زمانی میرسد که نتیجه و ثمره آن تلاشها به بار مینشیند.
هوش مصنوعی: ناگهان بلایایی به وجود آمد که باعث شد بهار یکباره به خزان تبدیل شود.
هوش مصنوعی: فلک ناگهان نقشی شگفتانگیز به وجود آورد که به خاطر آن، درختی که قبلاً پر از برگ بود، حالا خشک شده و برگهایش ریختهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.