گنجور

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۹ - در مدحِ امیرنظام

 

مُردم از حسرتِ آهورَوِشان و رَمِشان

می ندانم به چه تدبیر به دام آرمشان

سه ستمگر پسر ایدون به معلِّم خانه

هست و صد بنده به هر راهگذر چون جَمِشان

نه به تنها من و یک مملکتی شیفته اند

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۰ - در مدحِ حضرتِ مولای متقیان

 

گفتم رهینِ مهرِ تو شد این دلِ حزین

گفتا حزین دلی که به مهری بود رهین

گفتم قرینِ رویِ تو باشد همی قمر

گفتا سهیل باشد اگر با قمر قرین

گفتم که آفرین به رخِ خوبِ یارِ من

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۱ - سیه‌چشمِ نامهربان

 

ای سیه‌چشم چه دیدی تو از این دیده گناه

که نگاهت چو کنم خیره کنی چشم سیاه

هرکسی با کس در کوچه شود رویاروی

همه را چشم فُتَد بر رخ هم خواه نخواه

پیش چشم تو گنهکار همین چشم منست

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۲ - شکایت از دوری امیر نظام و مدح قائم مقام

 

به حکمِ آن که ز دل ها بُوَد به دل ها راه

دلِ امیر ز سوزِ دلِ من است آگاه

غم ای امیر بدان سان فرا گرفته دلم

که از فزونی بر آه بسته دارد راه

اگر گواهی بر صدقِ مدّعا باشد

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۳ - در مدح مولایِ متّقیان

 

خوش آن که او را در دل بود وِلایِ علی

که هست باعث رحمت به دنیی و عقبی

پناه شاه و گدا ملجاً وَضیع و شریف

مَلاذِ پیر و جوان مَهرَبِ فقیر و غنی

مِهین امامِ هُدی بهترین دلیلِ اُمَم

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۴ - شکایت از دوریِ یار

 

چندی گُزیده یار ز من دوری

افزوده شور بختِ مرا شوری

چون بیندم به خویش فزون مشتاق

از من فزون کند بتِ من دوری

آری مجرّبست که در هر باب

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۵ - تسلیت به دوستِ پدر مرده

 

سخت است گرچه مرگِ پدر بر پسر همی

هان ای پسر مخور غم از این بیشتر همی

در روزگار هر پسری بی پدر شود

تنها تو نیستی که شدی بی پدر همی

اسکندرِ کبیر که می رفت از جهان

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۶ - در مدح امیرنظام

 

جانا چه شود گر تو درِ مِهر گشایی

وز در به در آیی و چو جانم به بر آیی

دانی چه گذشتست و زِ ما حال نپرسی

وز هیچ دَردی هیچ دَرِ ما نگشایی

تایی برِ ما ، ور گذرد عمری و آیی

[...]

ایرج میرزا
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » دردریات (مطایبه‌ها) » شمارهٔ ۱ - هیئت کابینه تکیه دولت (طهران)

 

نشسته بودم دوش از درم درآمد یار

شکن به زلف و گره بر جبین عرق به عذار

خراب چون دل من چشم و خشمش اندر چشم

نشست پشت به من کرد روی بر دیوار

بگفتمش ز چه تندی کنی و بدخویی

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » دردریات (مطایبه‌ها) » شمارهٔ ۶ - قصیدهٔ علی‌جان

 

ای تو چو هوشنگ، هوشیار علی‌جان

گویمت این نکته هوش دار علی‌جان

موقعِ تنهایی همچو ذاتِ خداوند

جفت نداری چو کردگار علی‌جان

گر تو شدی یار غار خوش گذرد بر

[...]

عارف قزوینی
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱ - شکوه از حسود

 

ز شعر قدر و بها یافتند اگر شعرا

منم که شعر ز من یافته‌است قدر و بها

به پیش نادان گر قدر من بود پنهان

به پیش دانا باشد مقام من پیدا

همی نشاید گفتن که تیره شد خورشید

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲ - لابه حکیم

 

فریاد از این جهان و از این دنیا

وین رسم ناستودهٔ نازیبا

برباد رفته قاعدهٔ موسی

و از یاد رفته توصیهٔ عیسی

توراهٔ گشته توریهٔ بدعت

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۳ - فخریه

 

دگر باره خیاط باد صبا

بر اندام گل دوخت رنگین قبا

بسی حله آورد و ببرید و دوخت

به نوروز، خیاط باد صبا

یکی را به بر ارغوانی سلب

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۴ - گلستان

 

نوبهار آمد و شدگیتی دیگرگونا

باغ رنگین شد از خیری و آذریونا

رده بستند به باغ اندرکل‌های جوان

جامه‌ها رنگین چون لشگر ناپلیونا

سرخ گل خنده زد و مرغ شباوبزگریست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵ - طوفان

 

سحابی ‌قیرگون برشد ز دریا

که قیراندود شد زو روی دنیا

خلیج فارس گفتی کز مغاکی

به دوزخ رخنه کرد و ریخت آن‌جا

بناگه چون بخاری تیره و تار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶ - غوکنامه

 

بس کن از این مکابره ای غوک ژاژخا

خامش‌، گرت هزار عروسیست‌، ور عزا

ای دیو زشتروی‌، رخ زشت را بشوی

ورنه در آب جوی مزن بیش دست و پا

آن غوک سبزپوش برآن برگ پیلگوش

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷ - پاسخ به شعاع‌الملک

 

تا تاختند بی‌هنران در مصاف‌ها

زد زنگ‌، تیغ‌های هنر در غلاف‌ها

ناچار تن زند ز مصاف مخنثان

آن کس که‌برشکست به‌مردی ‌مصاف‌ها

تا لافزن نمود زبان هنر دراز

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸ - نفس انسان

 

ز دانایی بنالد مرد دانا

که دانا را خرد بندی است بر پا

ز سیری کرده قی در هند، راجه

گرسنه خفته «‌روسو» در اروپا

فرو ماند به کرباسی کشاورز

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹ - جواب بهار به ادیب الممالک فراهانی

 

ایزدت خر خلق کرد ای کودن شاعرنما

رو چراکن تاکی اندرکار حق چون و چرا

می‌برازد بر تو عنوان خریت ای (‌..)

همچو وحدانیت مطلق بذات کبر‌با

ازتو ابله‌تر نجستم نیک جستم بی‌خلاف

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - منقبت

 

دی دیدم آن نگار سهی قد را

بر رخ شکسته زلف مجعد را

در خوی گرفته عارض گلگون را

در می نهفته ورد مورد را

از جادوئی نهفته بلعل اندر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۳۵۲
۳۵۳
۳۵۴
۳۵۵
۳۵۶
۳۷۳