ای مانده دیر در سفر و دور از وطن
وز دوری تو گشته سته جان مرد و زن
ای همچو ماه گرد زمین گشته ره سپر
وی همچو مهر سوی فلک بوده کام زن
خاک عرب ز بوی تو با نکهت بهار
دشت ختا ز خوی تو پر نافه ختن
اندر فرنگ رانده ثنای تو هوشمند
در چین درود خوانده بروی تو برهمن
ای دیده چون کلیم ز فرعونیان عذاب
وی خسته چون سلیمان از کید اهرمن
ایوب وار سوخته در آتش بلا
یعقوب وار ساخته در کلبه حزن
از فضل جامه دوختی از معرفت ردا
از علم جبه کردی و از صبر پیرهن
رفتی از این دیار چو نوری که از بصر
باز آمدی دوباره چو روحی که در بدن
رفتی چو شاهباز شهان سوی صیدگه
باز آمدی چو ابر بهاران سوی چمن
ای میهمان تازه ملت که آمدی
با کاروان داد سوی خان خویشتن
خوب آمدی و داد قدومت بدیده نور
شاد آمدی و برد ورودت ز دل محن
بنهفته نیست فضل تو بر مرد هوشیار
پوشیده نیست قدر تو بر مردم وطن
در درگه ملوک توئی صدر بارگاه
در مجلس کرام توئی شمع انجمن
دولت بهمت تو کند کارهای نو
ملت بحضرت تو سراید غم کهن
تنها نه شهریار کند بر تو اعتماد
کافاق را بود بجناب تو حسن ظن
میرا، خدایگانا، حرفی ز روی جد
گویم بحضرت تو اگر بشنوی ز من
در محضر تو راست سرایم سخن از آنک
شایسته نیست از چو منی حیله در سخن
جز صدق از زبان من ای خواجه نشنوی
ور حاسدم ز کینه زند مشت بر دهن
از این دورو، برون نبود، کار مملکت
یا مرغزار روشن یا تیره مرغزن
یا عمر جاودانه و یا انقراض عمر
یا بخت ما مساعد و یا رخت ما کفن
گر نیکخواه دولت و غمخوار ملتی
این راز را بحضرت شه گوی بر علن
کامروز مر ترا پس اصلاح مملکت
عدل عمر بباید و فرهنگ بوالحسن
جلاب رای پیران رنجور ملک را
دارو کند نه ضربت شمشیر تهمتن
دانا بدست کن نه توانا که بهتر است
یکی کهل رأی زن، زد و صد فحل تیغزن
یاسای ملک را نتوان کرد اعتماد
بر کودکی که نو ز نشسته، لب، از لبن
پیر فسرده را نسزد با عروس بکر
در خوابگاه پیری در بستر عنن
گر بلبل از درخت کند آشیان تهی
مأوای او نماند بر کرکس و زغن
ور آهوی ختن شود از دشت ناپدید
کس جای او نبخشد بر پیل و کرگدن
شاها بکار کوش و تن آسان مباش از آنک
پرویز رفت و ماند بجا کار کوهکن
دانی تو خود که زور نیابد بکار مرد
تا ملک خویش را برهانی ز هر فتن
سامان ساو و باژ منظم کن ای ملک
تا ملک خویش را به رهانی ز هر متن
تا کی شکسته در جگر معدلت سنان
تا چند بسته در گلوی عافیت رسن
از بزم اتحاد بر آن مرد شوخ چشم
وز پیکر و داد بکن رخت شوخگن
ای خواجه مؤید و دستور کاردان
ای مستشار عادل و دانای مؤتمن
بگشای قفل بسته به مفتاح اتحاد
بشکن طلسم بسته به تأیید ذوالمنن
تخم وفاق را تو درین بوستان بکار
میخ نفاق را تو ازین سرزمین بکن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در وصف انسانی سرشار از فضایل و مقام والای او در میان مردم است. شاعر از دوری و محنتی که مردم در غیاب این شخصیت کشیدهاند، سخن میگوید و او را مانند ماهی میداند که نور و هدایت بخش است. او با اشاره به برکات وجود این شخص، از اصلاحات لازم در مملکت و اهمیت اتحاد و همبستگی برای شکوفایی ملت صحبت میکند. همچنین نقش علم و دانایی را در مدیریت و هدایت جامعه به تصویر میکشد و در پایان بر ضرورت اقدام به عمل برای برقراری عدالت و برطرف کردن مشکلات کشور تأکید مینماید. شاعر به امید دستیابی به هماهنگی و وفاق در جامعه، از این شخصیت میخواهد که راه را برای پیشرفت و اصلاح هموار کند.
هوش مصنوعی: ای که در سفر طولانی ماندهای و از میهن خود دور شدهای، به خاطر دوری تو روح مردان و زنان خسته و آزرده است.
هوش مصنوعی: ای که همچون ماه در دور خود میچرخید، مانند خورشید بر آسمان روشنایی میبخشید.
هوش مصنوعی: خاک عرب به خاطر عطر تو، و دشت ختا به خاطر زیبایی تو، سرشار از بوی بهار و جوانههای دلانگیز است.
هوش مصنوعی: در سرزمین فرنگ، ستایش تو توسط فردی باهوش در چین به تو تقدیم میشود و او با احترام و ارادت به تو مینگرد.
هوش مصنوعی: ای چشم من، مانند کلیم (موسی) از عذاب فرعونیان رنج میبری و مانند سلیمان از نیرنگ و ترفند اهریمنها خسته هستی.
هوش مصنوعی: شخصی مانند ایوب که در سختیها و بلاها سوخته و رنج کشیده است، مانند یعقوب نیز در حالی که غم و اندوه خود را در دل دارد، در گوشهای از زندگیاش، در کلبهای که پر از حسرت است، به سر میبرد.
هوش مصنوعی: تو با فضیلت، لباس زیبا دوختی و با علم، جبهای تهیه کردی و از معرفت، ردا ساختهای و با صبر، پیراهنی برای خود بافتی.
هوش مصنوعی: تو از این سرزمین رفتی مانند نوری که از چشم بیرون میآید، اما دوباره مانند روحی که در بدن جان میگیرد، بازگشتی.
هوش مصنوعی: تو مانند شاهینهای سرکش به دنبال شکار رفتی و اکنون همچون ابرهای بهاری که به باغ میبارند، بازگشتی.
هوش مصنوعی: ای مهمان جدیدی که به جمع ما پیوستهای، به دیدار صاحبخانهات برو.
هوش مصنوعی: خوش آمدی و قد و قامتت نورانی و دلپذیر است. آمدنت باعث شادی و آرامش دلهای ما شد.
هوش مصنوعی: مهارت و برتری تو بر فرد باهوش پنهان نیست و ارزش تو در نظر مردم وطن ناشناخته نمیباشد.
هوش مصنوعی: در کاخ پادشاهان، تو در جایگاه رفیع و مهمی قرار داری و در جمع دوستان و افراد شایسته، تو همانند شمعی هستی که روشنیبخش محفل هستی.
هوش مصنوعی: نیکی و تلاش تو باعث ایجاد تغییرات تازه در سرنوشت ملت میشود و مردم برای تو به خاطر غمها و مشکلات گذشته سرود شادی میخوانند.
هوش مصنوعی: تنها شهریار به تو اعتماد ندارد، بلکه همه مردم به خوبی و نیکویی تو اعتقاد دارند و به تو خوشبین هستند.
هوش مصنوعی: ای خداوند بزرگ، من سخنی از جدّ بزرگوارم میزنم به حضورت، اگر آن را از من بشنوی.
هوش مصنوعی: من در حضور تو به طور راست سخن میگویم، زیرا از کسی مانند من انتظار ندارد که در گفتار خود ترفند و نیرنگ به کار ببندد.
هوش مصنوعی: ای سرور من، تو جز صداقت از زبان من نخواهی شنید؛ حتی اگر حسودان از کینه، مشت بر دهان من بزنند.
هوش مصنوعی: در این دنیا، نمیتوان در مورد سرنوشت کشور یا زمینهای زراعی، فقط به روشن یا تیره بودن وضعیت مرغزن اتکا کرد.
هوش مصنوعی: یا باید عمر جاودانهای داشته باشیم یا اینکه روزگاریمان به پایان برسد، یا اینکه شانس و اقبالمان خوب باشد یا اینکه چادر و کفن ما آماده باشد.
هوش مصنوعی: اگر کسی دلسوز و خیرخواه کشور و مردم باشد، باید این راز را به طور علنی به کسانی که در مقام رهبری قرار دارند بگوید.
هوش مصنوعی: امروز برای تو اصلاح کشور و برقراری عدالت زمانبر و نیازمند تلاش و فرهنگسازی است.
هوش مصنوعی: کمک و تدبیر حکمتآمیز و مشاورهی پختهی بزرگترها، مشکلهای یک حکومت را حل میکند، نه قدرت و زور شمشیر و جنگ.
هوش مصنوعی: بهتر است که فردی با دانش و آگاهی را به کار بگیریم تا کسی با قدرت بدنی. یک فرد با تجربه و نظر خبره، قادر است از بسیاری از افراد قویتر تصمیمات بهتری بگیرد.
هوش مصنوعی: برادر یاسا را نمیتوان به یک کودک نوپا اعتماد کرد که تازه از شیر گرفته شده است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی پیر و خسته نباید با یک دختر زیبا و جوان در مکانی که به راحتی و آرامش میگذرد، مشترک باشد. به نوعی نشان دهنده ناپسند بودن این ارتباط در شرایطی است که فرد تجربه و ویژگیهای خاصی ندارد.
هوش مصنوعی: اگر بلبل از درخت خود برود و آشیانش را ترک کند، جای امن و آرامی برای او باقی نمیماند و تنها به دست کرکس و زغن خواهد افتاد.
هوش مصنوعی: اگر آهوی ختن در دشت ناپدید شود، هیچ کس نمیتواند جای او را بر روی فیل و کرگدن پیدا کند.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تلاش کن و تن به راحتی نده، زیرا پرویز رفت و تنها کار گردنکلفتها باقی ماند.
هوش مصنوعی: آیا میدانید که هیچ قوتی نمیتواند مردی را به کار وا دارد تا سرزمین خود را از هر بلایی مصون نگه دارد؟
هوش مصنوعی: ای پادشاه، برای ساماندهی و نظم و ترتیب کشور، تلاش کن تا سرزمین خود را از هرگونه مشکل و ناهماهنگی نجات دهی.
هوش مصنوعی: تا کی باید درد و غم را تحمل کنی؟ تا چه زمان باید در حسرت و در بند و موقوف بمانی؟
هوش مصنوعی: به محفل دوستی برو و با آن مرد خوشچهره و بازیگوش لذت ببر و از او بخواه که دل و جانت را شاد کند.
هوش مصنوعی: ای آقا، تو مربی و مدیر کاربلدی، ای مشاور دادگر و عالم مورد اعتماد.
هوش مصنوعی: در اینجا به دنبال باز کردن قفلهایی هستیم که بر سر راه اتحاد و همبستگی قرار دارند. همچنین قصد داریم موانعی که مانع از پیشرفت و موفقیت میشوند را با کمک مدد الهی از بین ببریم.
هوش مصنوعی: در این باغ، بذر دوستی و اتحاد را بکار و از این سرزمین، جفا و دشمنی را دور کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتم گلست یا سمنست آن رخ و ذقن
گفتا یکی شکفته گلست و یکی سمن
گفتم در آن دو زلف شکن بیش یا گره
گفتایکی همه گره است و یکی شکن
گفتم چه چیز باشد زلفت در آن رخت
[...]
کردم تهی دو دیده بر او من چنانک رسم
تا شد ز اشکم آن ز می خشک چون لژن
من کرده پیش جوزا، وز پس نبات نعش
اینهم چو باد بیزن و آنهم چو با بزن
ای گلبن روان و روان را بجای تن
پیش آر جام و تازه کن از راح روح من
زان می که رنگ و بوی تقاضا کند ازو
د رکوهسار لاله و در باغ یاسمن
خمری که مشک خفته و بیدار در دو حال
[...]
زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمی
تا کم شدهست آفت سرما ز گلستان
تا باد ماه آبان بگذشت در چمن
شد زرد و پر ز گرد به اندر چمن چو من
چون تخته های زرین بر نیلگون پرند
برگ چنار ریخته از باد در چمن
بر شاخ نار نار کفیده نگاه کن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.