گنجور

 
ادیب الممالک

دو ماه چارده امشب بطالع میمون

طلوع کرد بما هر دو میمنت مقرون

دو ماه عالمگیر منور مسعود

دو ماه عالمتاب مبارک میمون

یکی دمیده همایون ز مشرق دولت

یکی چمیده همیدون ز مطلع گردون

ولی میانه این هر دو فرق بسیار است

که این بکاهد و آن دیگری است روزافزون

یکی ز تابش آفاق زاد فی الاشراق

یکی ز کاهش ایام عاد کالعرجون

یکی مهی است که گه بدروگه هلال شود

بر این فراشته گردون بشکل بوقلمون

یکی شهی است که بدر و هلال میباشد

بنعل مرکب و شکل رکاب او مفتون

ستوده خسرو عالم مظفرالدین شاه

که از ولادت او عید عالم است اکنون

خدایگان سلاطین که داده یزدانش

بارث افسر جمشید و تاج افریدون

فزوده است جهان از عدالتش رونق

گرفته اند شهان از سیاستش قانون

دمنده امرش بر هر سری چو در تن جان

رونده حکمش بر هر تنی چو در رگ خون

رسیده گرد سپاهش ز شام تا قنوج

گرفته ابر عطایش ز دجله تا جیحون

ملوک را همه چشم از جمال او روشن

که اوست مردم چشم و دگر ملوک جفون

اگر که شاه نباشد چه ایمنی بجهان

اگر که ماه نتابد چه روشنی بعیون

بعون ایزدی ایدون سفر گزیده ملک

که دارد ایزدش از حادثات دهر مصون

در این سفر که خدایش ز بد نگه دارد

ظفر دلیل دلست و خدای راهنمون

بهر کجا که رود این شه شگفت نیست اگر

دمد ز آذر تیغش ز خاک آذریون

چو از مشیمه صنع و مشیت دادار

در این شب آمد این شمسه ملوک برون

پدید گفتی رخشنده گوهری آمد

ز درج قدرت یزدان بامر کن فیکون

بلی جهان ز بهار شرف یکی صدف است

در اوست گوهر این شاه لؤلؤ مکنون

ازین خلاصه شاهان دهر بر سر ملک

خدای منت بنهاد و ملک شد ممنون

هلا بعشرت میلاد شه چراغان است

زمین سراپا ربعی که آمده مسکون

ز نیرات نجوم آسمان نمونه بود

ز بزم تولیت از شمع های گوناگون

حجابدار حریم علی بن موسی

رضا ولی خداوند ایزد بیچون

ستوده خواجه والاگهر نصیرالملک

که هست گردون با همت بلندش دون

عبید او نشمارم ز خواجگان عظام

قرین او نشناسم ز قادرات قرون

بنیروی قلمش پشت مملکت ستوار

چنانکه بازوی موسی بیاری هارون

بآب رحمت پاکیزه گوهرش ممزوج

بنور عزت فرخنده طینتش معجون

قوام آل قوام از شرف بدو است چنان

که خانه را باساس است خیمه را بستون

بجشن و شادی میلاد شه از او زیبد

طراز محفلی این گونه نوربخش عیون

فروغ لاله در آن رشک طلعت لیلی

سرشک شمع در آن اشک دیده مجنون

ز خواجگان و بزرگان آستانه قدس

تو گوئی از ملک این بزم آمده مشحون

هرآنکه بیند این محفل بهشت آیین

سپس بهشت تمنا کند بود مغبون

برهن می چه غم ار خرقه میرود کامشب

در این بساط نشاط جهان بود مرهون

ایا ستاره عزت بر آسمان شرف

که دور باد ز توکید اختر وارون

نخواهد آنکه تو را سر بلند همچو الف

ز بار محنت قدش خمیده باد چو نون

هماره تا که بخال و بزلف مهرویان

کنند خاطر عشاق خویشتن مفتون

دل حسود تو بادا مثال خاک سیاه

سر عدوی تو بادا بسان زلف نگون

تو را ولادت شه فرخ و همایون باد

بزیر سایه شه عمر کن ز حد افزون

 
 
 
قطران تبریزی

بتی که سجده برد پیش او مه گردون

به نیکوئی بر او نیکوان دیگر دون

بدان دو لاله مصقول دل کند مشغول

بدان دو سنبل مفتول دل کند مفتون

اگر نوان و نگونست زلف او چه عجب

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

چو اشک ابر به گل برچکیده بینم خوی

بر آن دو عارض گلگون و آن دو زلف نگون

شگفت نیست ز آتش بکاهد آب ولی

ز آتش دلم آب دو دیده گشت فزون

چرا فروخته تر باشد آتش رخ تو

[...]

امیر معزی

شدست روز همه خلق فَرّخ و میمون

به روزگار شه نیک‌بخت روزافزون

شه زمانه ملکشاه کافرید خدای

همیشه طالع او سعد و طلعتش میمون

به طلعتش همه ساله منورست زمین

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
وطواط

چو از حدیقهٔ مینای چرخ سقلاطون

نهفته گشت علامات چتر آینه گون

ز نقشهای عجیب و ز شکلهای غریب

صحیفه های فلک شد چو صحف انگلیون

جناح نسر و سلاح سماک هر دو شدند

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

زهی محل رفیعت ز حد و هم بیرون

نهاده گوشه مسند بر اوج نه گردون

امام مشرق و اقضی القضاه روی زمین

که مثل تو ننماید سپهر آینه گون

خرد نداند گفتن مناقب تو که چند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه