الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مولود حضرت حجت و تهنیت خلعت حسام السلطنه گوید
آشکار از پرده عیدی جان فزا دیدار کرد
کز فروغ خود جهان را مطلع انوار کرد
فرّخا ماهی کزان چون شد دو هفته تابناک
روز فیروزی چو ماه چارده رخسار کرد
از پی تعظیم این روز همایون بود اگر
[...]
الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در ستایش شاهزاده حسام السلطنه گوید
عید مولود شه تاجور گردون فر
باد مسعود و مبارک به مه چرخ ظفر
عمّ پیروزگر خسرو گردون خرگاه
تیغ پر جوهر شاهنشه خورشید افسر
علم حشمتش افراشته چون افریدون
[...]
الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹
تا دلم شد به خم زلف رسای تو اسیر
بازوی عقل مرا کرد جنون در زنجیر
کرده آهوی دلم را به خطای تن من
در نیستان مژه شیر نگاهت نخجیر
از پی صید من از طرّه و ابروی و مژه
[...]
الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در مدح حضرت امام ثامن گوید
همچو خضر آب حیات از اهل جانان یافتم
بودم ار بیجان تنی سرمایه ی جان یافتم
مور بودم عشق از آن لب خاتمی لعلم سپرد
ره بدان خاتم سوی ملک سلیمان یافتم
دل نهادم تا به مهر دوست صاحبدل شدم
[...]
الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - وله فی المدح
هلال غره ی شوّال را زدوده حسام
پدید گشت چو تیغ خدایگان ز نیام
چه روی داده ندانم هلال را کاین سان
خمیده پشت بر آمد ز چرخ مینافام؟
خود ار به روزه گشودن جواز داد چراست
[...]
الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - فی تهنیة مولود السلطان خلّد الله ملکهُ
عید مولود شهنشاه ملایک پاسبان
باد مسعود و مبارک بر خدیو کامران
شرزه شیر بیشهٔ مردی حسام السلطنه
آنکه تیغش سرفشان است و سنانش جان ستان
شهریار راستین و میر دریا آستین
[...]
الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح میرزا حسن خان نایب الحکومه گوید
عید قربان آمد ای دلبر شوم قربان تو
ساغری می ده که جان سازم فدای جان تو
نیست کاری جان فدا کردن به راه دوستان
جان چه باشد آنچه دارم آن شود قربان تو
من کدامم کیستم از خود چه دارم چیستم؟
[...]
الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - وله در مدح امام عصر عجل الله فرجه
گر تو آهنگ قِتال ای بت قتال کنی
خاک را چهره ز خون دل ما آل کنی
توسن ناز چنان بر صف عشاق متاز
که شهیدان رهت را همه پامال کنی
پار با تیر مژه رخنه به دینم کردی
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱
هان وفایی چه خفته ای دریاب
در طریقت نه کفر شد خور و خواب؟
پیر گشتی به جهل و نادانی
شد به بازی و لهو دور شباب
گر شد آنت ز دست، اینت هست
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲
ساربان! ای مهربان محمل کش، ای چون من هزار
باد قربان غباری از غبار این دیار
این چه خاک است، این چه باد است، این چه آب است، این چه تاب!
خاک عنبر، باد خوش تر، آب کوثر نور و نار
گر مدد زین چار نگرفتی ز لطف این چار طبع
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳
نمی دانم چرا ای دیده چندین خون فشان هستی؟
همانا داغدار هجر یار مهربان هستی
تو ای ابر بهاری از چه گریان و خروشانی
مگر در آرزوی وصل باغ و بوستان هستی؟
تو ای باد سحرگاهی مگر جویای گلزاری
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴
کرم خواندی، ستم راندی، وفا گفتی، جفا کردی
تو ای ماه سمن سیما ببین با ما چهها کردی
روم از سوز دل آتش زنم در هر نیستانی
به بانگ نی بگویم آنچه با این بینوا کردی
وفایی! داستان گریه، من با کس نمیگفتم
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » قصاید » شمارهٔ ۵
ندانم با وفاداران جفا کاری چرا کردی؟
چه نیکی از جفا دیدی که بر جای وفا کردی؟
مگر ابروت بنمودت ره و رسم کمان بازی
مگر آن غمزه فرمودت که خون ها بی بها کردی
که گفتت عندلیبی را ز باغ گل برون فرما؟
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » قصاید » شمارهٔ ۶
سیبا به نزاکت تو نازم
گویی نسب از نگار داری
آمیخته ای به آب و آتش
وین معجز از آن نگار داری
دل می بری از لطافت، آری
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۱
بگیتی بهتر از دانشوری نیست
بجز دانش بگیتی مهتری نیست
سری سخت و دلی ستوار باید
که کار دین و دانش سرسری نیست
ز دانشور سخن باور توان کرد
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۲
زلف سنبل مگر امروز بتابی دگر است
در رخ لاله و گل رونق و آبی دگر است
در چمن بود همه روز ترشح ز سحاب
مگر امروز ترشح ز سحابی دگر است
بر سر جوی و لب آب بود موج و حباب
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۳
شیخ و سالوسم ولی ساغر کشی کار من است
صد هزاران فتنه در هر پیچ دستار من است
هر کجا ترکی قدح کش هر کجا شوخی ظریف
در همه شهر از بتان از جان و دل یار من است
من سخندانم نه شعر و شاعری کار من است
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۴
خواجه را کنج اگر درست زر است
سخن ما از او درست تر است
خواجه را باد گنج زر که مرا
از قناعت هزار گنج زر است
قسم خواجه مال و از ما علم
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۵
گفت زاهد ز عمر و عمار است
قول شاهد ز خمر و خمار است
گوش این بر نوای تسبیح است
گوش آن بر صدای مزمار است
تا نگوئی کزین دو راه کدام
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش یک » قصاید » شمارهٔ ۶
عمرت ایخواجه گرچه بر گذر است
نیک بشمر که چون درست زر است
گر درست زرت عزیز بود
بخدا عمر از آن عزیزتر است
خواجه چون سیم و زر شمار کند
[...]