ساربان! ای مهربان محمل کش، ای چون من هزار
باد قربان غباری از غبار این دیار
این چه خاک است، این چه باد است، این چه آب است، این چه تاب!
خاک عنبر، باد خوش تر، آب کوثر نور و نار
گر مدد زین چار نگرفتی ز لطف این چار طبع
هین دچار جان شیرین می شدندی این دو چار؟
ساربان! آبی به چشم نقش پای محمل است
گشته اندر برج آبی بدر تابان آشکار
ساربانا! ای زمام محمل اندر دست تو
ابر رحمت را کشد گویا فرشته کردگار
ساربانا! ای ز عکس خاک پای محملت
گشته چشم اشکبار من دمادم مشکبار
محمل است این بر شتر کاید خرامان جان فزا
یا ز باغ خلد بر پشت صبا یک نوبهار؟
محمل است این بر جمل کز وی جهان پر نور شده
یا فراز چرخ گردان آفتاب تابدار؟
زودتر محمل بران کارام جان من نماند
بیشتر زین التفاتی کن که شد صبر و قرار
خستگانیم اندرین صحرا طبیب ما تو باش
تشنگانیم اندرین وادی بیا آبی بیار
هر شراری از درونم «جمل صفر» بود
ناله ی «هل من مزید» آید ز من بی اختیار
سینه سوزان، دل فروزان، جان گدازان ناگهان
معنی «یا نار کونی رحمة» گشت آشکار
یعنی از روی دلارا آن نگار نازنین
پرتوی بنمود، دل شد بی خود و جان، رستگار
چون نسوزم از فراق آن نگار دلربا
چون نسازم با وصال آن بهار پر نگار؟
چون فراق آید کجا فکر قرار و صبر و هوش
چون وصال آید کجا یاد فراق و انتظار!
گاه خندان، گاه گریان، گه حزین، گه شادمان
گاه جمع و گه پریشان، گاه غمگین، گه نزار
عاشق آواره را هر لحظه حالی دیگر است
گر دمی در آب ماند صد زمان ماند به نار
بلبل بی چاره را هر دم هوایی در سر است
تا که کی خندان شود گل اندکی یابد قرار
نه مرا با نار نوری، نه مرا با آب تاب
من نمی دانم خدایا این چه حال است این چه کار؟
بوی جان از انس این محمل همی آید مگر
نسبتی با آفتاب انس و جان دارد به کار
عکس این محمل چنان از رنگ بی رنگ آمده
صد بهار است این دیار اکنون به چشم هوشیار
هر سموم وی شمام و هر بخار وی بخور
خار گل، خاشاک وی سنبل، مغیلان لاله زار
هر گلی را رنگ و بوی خود کتاب دفتری است
در بیان وصف زلف روی آن زیبا نگار
در حضور پادشاه گل ریاحین بسته صف
چون بگرد سید مختار اصحاب کبار
خواجه ی مرسل، امین وحی منزل، نور حق
شمس عالم، فخر آدم، شافع روز شمار
گر نبودی ذات پاکش باعث ایجاد کون
بی عمل ماندی صفاتی از صفات کردگار
حلقه ی مویش به رویش گر نبد واو قسم
کی به روز و شب بخوردی خالق لیل و نهار
کثرت انعام او پیداست ز انگشتان او
باشد از دریا نشان لطف جود جویبار
تاجش از «لولاک» تخت از «لی مع الله» خلعتش
سر «ما أوحی فأوحی» و از «لعمرک» تاجدار
پیشتاز انبیا، «روح الأمین» ش در رکاب
لشکرش خیل ملایک از یمین و از یسار
خسروان دهر بر خاک رهش کمتر خدم
پادشاهان جهان بر آستانش بنده وار
با وجود این چنین شاهی وجود آن چنان
کی مرا باشد غم از بار گناه بی شمار؟
با نگاه نرگس از شوخی که در سر داشتی
تا قیامت ماند حیران، بی خود و مست و خمار
سنبل از لافی که با گیسوی پر چینش زدی
تار او شد کار و بار او سراسر تا رومار
پرتوی از نور رخسارش چو پر عالم بتافت
شد چراغ و آتش پروانه ی زار و نزار
شبنمی از گلشن رویش به دنیا در فتاد
شد گل و بلبل بر او شد عاشق آشفته کار
انبیا را خود چه یارا از شفاعت دم زدن
تا نیایی در صف محشر تو اول شاهوار
ای پناه آل آدم! قبله ی روحانیان!
ای امید انس و جان! خیر الوری فخر الکبار
قامت و ابروی تو روشن گر «نون و قلم»
چشم دلجوی تو از «مازاغ» باشد سرمه دار
گر بخواهی «یلج الجمل فی سم الخیاط»
آن چه در شأن تو دارد گشته از پروردگار
آب و تابی تافت از رویت به موسی و خلیل
آب او شد نار اعدا، نار او شد لاله زار
رنگ و بویی یافت یوسف از گلستان رخت
چاه او شد، چاه زندان، خانه ی عز و وقار
هر چه می خواهم تو می دانی به حسن خاتمت
ای امید نا امیدان، این امید من برآر
بی وفایی در شفاعت چون بود؟ یا مصطفی
با وفایی از خدا ور خواه مشتی خاکسار
نیست چون من هیچ کس آشفته کار و تیره روز
بی نوا، آواره، سرگردان، پریشان روزگار
نیست چون من در بیابان گنه گمراه تر
پر خطا، پر معصیت، شرمنده و زار و نزار
یا رسول الله «وفایی» امت تست هر چه هست
هم تو می دانی که شیطان دشمن تو است آشکار
در قیامت کی روا باشد، کجا غیرت بود؟
دشمن خود شاد فرمایی و امت خوار و زار
وانگهی هستم سگی بر درگه اولاد تو
پیر «شمزین» غوث «طایف» خواجگان با وقار
ای گل گلزار «طه»، سرو بستان رسول
ای مه برج هدایت سید والا تبار
سر بیرون آر از کفن تا باز بینم روی تو
باز تا خوشخوان گل باشم لبالب چون هزار
یک زمان بنشین به چشم من که تا گویند باز
خسروی بهر تفرج رفت بر دریا کنار
یک نگه کن تا شوم قربان و ماند در جهان
پادشاهی را سگی بوده «وفایی» جان نثار
پیر درویشان بدی کو حلقه ی تسبیح و ذکر
شاه شمزینان بدی کو آن شه و آن گیر و دار
این رخ زیبا چرا افتاده زین سان زیر خاک
وین تن نازک چرا شد هم چنین بی اختیار
از چه در سنگی چنین تنها تو ای سنگم به دل
تو مگر لعلی که در سنگی چنین افتاده زار؟
از چه در خاکی چنین بی کس تو ای خاکم به سر
تو مگر گنجی که در خاکی چنین بی اعتبار
تا چه شد آن گفتگو و آن مهربانی های تو
ای خوشا آن وقت و ساعت، ای خوشا آن روزگار
گرچه در معنی تصرف بیشتر داری ولی
جان به جان ها شاد گردد، تن به تنها سازگار
تو شهی من بی نوایم آمدم بر درگهت
مرحمت فرمای و دست از بینوای خود مدار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر با آوازهای از دوست داشتن و عشق آغاز میشود و به توصیف زیباییها و نعمات خداوند میپردازد. شاعر به ساربان، شخصی که محمل را میکشد، خطاب میکند و صدای دلنوازی از محبت و نیاز خود به آب و مرحم میخواهد. او از داغ فراق و شوق وصال مینالد و از زیباییهای طبیعت و ارتباطهای معنوی با خداوند سخن میگوید. در نیمههای شعر، شاعر به ستایش پیامبر اکرم (ص) پرداخته و او را بهعنوان پناهگاه و امید انسانها معرفی میکند.
تکرار احساسات مختلف در دل عاشق، از شادی وغم گرفته تا انتظار و فراق، نشان از عمق عشق و تعلق خاطر به معشوق دارد. شاعر در نهایت از پروردگار طلب مغفرت و شفاعت دارد و خود را بهعنوان بندهای نیازمند و نومید معرفی میکند. این شعر ترکیبی است از عشق به خدا، پیامبر، و جستجوی آرامش در میان سختیها.
هوش مصنوعی: ای ساربان مهربان، تو که بار میکشی و همچون من، هزاران نفر برایت احترام قائلند، من هم به گرد و غبار این سرزمین ارادت دارم.
هوش مصنوعی: این چه نوع خاکی است که بویی معطر مانند عطر عنبر دارد، و این چه نسیمی است که شیرینتر از هر نسیم دیگری است؟ این چه آبی است که چون آب کوثر، نورانی و پرشکوه به نظر میرسد؟ این همه زیبایی و شور و نشاط به چه دلیلی است؟
هوش مصنوعی: اگر از این چهار عنایت بهرهبرداری نکردی، پس چرا جان شیرینت به این دو چیز دچار میشود؟
هوش مصنوعی: ای ساربان! آبی که در چشمان وجود دارد، نشانهی اثر پای بارکش است که در آسمان آبی اشعههای نورماه به وضوح نمایان شده است.
هوش مصنوعی: ای ساربانا! تو مانند کسی هستی که ابرهای رحمت را در دستانت داری و آنها را به حرکت درمیآوری، انگار که فرشتهای از طرف خداوند هستی.
هوش مصنوعی: ای ساربانا! از آنجا که عشق و محبت تو چشمان من را پر از اشک کرده، مانند مشکی که دائما نشت میکند، همواره در حال گریستن هستم.
هوش مصنوعی: این جمله به تصویری زیبا و دلنشین اشاره دارد. در آن، شخصی در حال تصور کردن یک صحنه شاعرانه است: آیا این محمل، که بر شتری سوار شده، با نرمی و زیبایی حرکت میکند، نمایانگر روحی شاداب و زنده است یا اینکه بویی از بهار به مشام میرسد که از باغ بهشت به دوش باد میآید؟ این تفکر به ارتباط با زیباییهای طبیعت و زندگی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: این جهانی که ما در آن هستیم، به مانند باریست بر دوش ناقهای که نورانی شده است. آیا این نور از آفتاب درخشان آسمان میتابد یا از جایی دیگر است؟
هوش مصنوعی: زودتر کارم را راه بینداز، چون جان من دیگر تحمل این شدت را ندارد. توجه کن که دیگر صبر و آرامش من تمام شده است.
هوش مصنوعی: ما در این بیابان خسته و کلافهایم، کاش تو پزشک ما باشی. در این دشت تشنهایم، بیا و برای ما آبی بیاور.
هوش مصنوعی: هر تحریک و التهاب درونم به مانند یک مسابقه و رقابت بیپایان است، نالهای از من بهطور ناخودآگاه بلند میشود که آیا چیز بیشتری هست؟
هوش مصنوعی: دل و جان انسان به شدت درگیر و داغ است و ناگهان روشنایی و معنایی از رحمتی الهی نمایان میشود که در آن به آتش دلالت میکند.
هوش مصنوعی: از روی دلآرا، آن معشوق لطیف و زیبا نوری منتشر کرد، که باعث شد دل بیتاب و جان آزاد شود.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر دوری آن معشوق جذاب بسوزم، چگونه میتوانم با دیدن بهار پر از زیبایی و عشق، خوشی و آرامش را تجربه کنم؟
هوش مصنوعی: زمانی که جدایی و فراق در زندگی پیش میآید، دیگر نمیتوان به آرامش و صبر و فکر درست پرداخت. اما وقتی که به وصال و نزدیکی میرسیم، خاطرات جدایی و انتظار به سراغمان میآید و ذهن ما را مشغول میکند.
هوش مصنوعی: انسان در طول زندگی لحظات مختلفی را تجربه میکند؛ گاهی خوشحال و خندان است، گاهی غمگین و گریهکنان. او در برخی مواقع به اوج شادی میرسد و در زمانهای دیگر دچار سردرگمی و پریشانی میشود. این نوسانات احساسی ممکن است گاه به حالت اندوه و گاه به احساس سرزندگی منجر شود.
هوش مصنوعی: عاشق سرگردان هر لحظه حال و روزی متفاوت دارد. اگر لحظهای در آب بماند، مدتها در آتش میسوزد.
هوش مصنوعی: بلبل بیچاره همیشه در فکر این است که چه زمانی میتواند خوشحال شود و گل اندکی آرامش بگیرد.
هوش مصنوعی: نه من مثل آتش روشنم، نه مثل آب آرام و ساکت. نمیدانم، ای خدا، این چه حالی است که دارم و این چه کاریست که بر من گذشته.
هوش مصنوعی: بوی حیات و شادابی از این جا و مکان به مشام میرسد، اما آیا این بو ارتباطی با نور و روشنی روح و زندگی دارد؟
هوش مصنوعی: این محمل که رنگ و جلوهای ندارد، به همان اندازه زیبا و دلنشین است که صد بهار. حالا که نگاه بیداری داریم، زیباییهای این دیار را بهتر میفهمیم.
هوش مصنوعی: تو هر نوع سم را به خود میگیری و هر بخاری که به وجود میآوری، میتواند باعث زحمت دیگران شود. گلی که باید زیبا باشد، در میان خاشاک و بیفایدگی محصور شده، و لالههای زار هم در همین شرایط به سر میبرند.
هوش مصنوعی: هر گلی ویژگیهای خاصی دارد که به توصیف زیبایی زلفهای آن دختر زیبا میپردازد و مانند دفتری است که در آن ستایش و وصف او نوشته شده است.
هوش مصنوعی: در حضور پادشاه، گلها همانند صفی منظم و مرتب ایستادهاند، مانند افرادی که دور سرکرده خود جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف یک شخصیت بزرگ و معتبر میپردازد که به عنوان پیامبر و فرستاده خداوند شناخته میشود. او نماینده وحی الهی و نور حقیقت است که در دنیا میدرخشد. این شخصیت، مورد افتخار بشر و شافع انسانها در روز قیامت است.
هوش مصنوعی: اگر وجود پاک او نبود، جهان آفریده نمیشد و صفات او بدون عمل باقی میماندند.
هوش مصنوعی: اگر حلقه موی او بر چهرهاش نیفتد، قسم میخورم که هیچکس نمیتواند به خالق شب و روز دسترسی پیدا کند.
هوش مصنوعی: نعمتهای فراوان او آشکار است و نشانههای سخاوت و مهربانیاش از مهارتهای او نمایان میشود، همچون جویباری که از دریا نشئت میگیرد.
هوش مصنوعی: او تاجش را از «لولاک» (به معنای تو ای محمد) دارد، تختش از «لی مع الله» (در نزد خدا هستم) نشأت میگیرد، و خلعتش به وسیله «ما اوحی فأوحی» (آنچه وحی شده را به او وحی کرد) و از «لعمرک» (به جانت سوگند) بر تن کرده است.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف موقعیت و مقام پیامبران و فرشتگان در هنگام نبرد و تلاش برای هدایت انسانها میپردازد. فرشته «روحالامین» به عنوان پیشتاز در کنار پیامبران قرار دارد و فرشتگان از دو طرف او، به حمایت و کمک مشغولاند. این نمایش قدرت و همبستگی بین عالم ملکوت و مقام نبوت را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در طول زمان، افرادی که در مقام و جایگاه بالا قرار دارند، کمتر به کسی مانند او خدمت کرده و در برابرش فروتنی نشان میدهند.
هوش مصنوعی: با وجود داشتن چنین شاهی، چطور میتوانم نگران بار گناهان فراوان خود باشم؟
هوش مصنوعی: با نگاه زیبای تو، که به شوخی در ذهن داشتی، تا ابد من را در حیرت و گیجی نگه خواهی داشت. من بدون هیچ کنترلی، مست و سرگشته خواهم بود.
هوش مصنوعی: سنبل به خاطر لاف زدن و به ناز از گیسوان پرچین خود، زندگیاش کاملاً تحت تأثیر قرار گرفت و به سوی ویرانی کشیده شد.
هوش مصنوعی: نور چهرهاش مانند شعلهای درخشنده در سراسر جهان تابید و باعث شد که پروانه، چون شعلهای آسیبپذیر و ضعیف، به سوی او پرواز کند.
هوش مصنوعی: قطرهای شبنم از گلستان به زمین افتاد و باعث شد که گل و بلبل بهطور دیوانهوار به او عشق بورزند.
هوش مصنوعی: انبیاء چگونه میتوانند در روز قیامت از شفاعت سخن بگویند؟ تا تو به صف محشر نیایی، تو اولین کسی هستی که به مقام ویژه و عظمت میرسی.
هوش مصنوعی: ای پناهگاه فرزندان آدم! تو محور روحانیون هستی! ای امید زندگی و جان! بهترین مخلوقات و افتخار بزرگان.
هوش مصنوعی: تراشیدگی و زیبایی ابرو و قامت تو مانند روشنایی و روشنی نون و قلم است. چشمان دلنواز تو به اندازهای زیباست که میتواند از «مازاغ» سرمه تولید کند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی مانند سوزن در سوراخ در یک شتر، به سختی و با محدودیتهایی مواجه شوی، بدان که آنچه برای تو مناسب است به اراده پروردگار تقدیر شده است.
هوش مصنوعی: چهرهٔ تو زیبایی و جلالی دارد که باعث شگفتی و مجذوب شدن موسی و خلیل شده است. دشمنان تو مانند آتش هستند که در برابر زیباییات، به گلزار لاله تبدیل میشوند.
هوش مصنوعی: یوسف از زیبایی و معطر بودن گلستان بهرهمند شد. او به چاه افتاد که به زندان تبدیل شد و در عین حال، جایگاهی برای شرافت و احترام او شد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که من خواستهام تو از آن باخبری، ای امید ناامیدان. خواهش میکنم که این امید من را برآورده کنی.
هوش مصنوعی: بی وفایی در شفاعت چگونه ممکن است؟ یا پیامبر، وفادار خداوند، از تو بخواه که گروهی از خاکیها را مورد لطف و رحمت قرار دهی.
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند من وجود ندارد که در این دنیا آشفته و بیکسی باشد، با روزهای تیره و تار، سرگردان و پریشان در زندگی.
هوش مصنوعی: هیچ کس در این بیابان به اندازه من گناهکار و گمراه نیست، من پر از خطا و معصیت هستم و در عین حال شرمنده و زار و نزار به نظر میرسم.
هوش مصنوعی: ای پیامبر خدا، وفای من به تو و امتت است و تو به خوبی میدانی که شیطان دشمن آشکار توست.
هوش مصنوعی: در قیامت، وقتی که دیگر غیرت وجود ندارد، آیا مناسب است که دشمن خود را شاد کنی و امت خود را در وضعیتی ذلیل و ناتوان رها کنی؟
هوش مصنوعی: من به ازای تو، در درگاه پدر تو، همچون سگی وفادار و مطیع به خدمت ایستادهام. در اینجا، من به شخصیتی بزرگ اشاره دارم که با مقام و منزلت خود، حضور من را در این درگاه با شکوه و احترام میپذیرد.
هوش مصنوعی: ای گل زیبای باغ «طه»، ای سرو درختان باغ رسول، ای ماه درخشان راهنمایی، ای سرور بزرگ و با نسب.
هوش مصنوعی: سر را از درون کفن بیرون بیاور تا دوباره چهرهات را ببینم. میخواهم مانند گلی خوشبو به زندگی برگردم و پر از شوق و سرزندگی باشم.
هوش مصنوعی: مدتی در چشمان من استراحت کن، تا زمانی که بگویند دوباره پادشاه به خاطر تفریح به دریا رفته است.
هوش مصنوعی: فقط یک بار به من نگاه کن تا من فدای تو شوم و در این دنیا، کسی که به پادشاهی میرسد، در واقع همانند کسی است که وفاداری مانند سگ دارد و جانش را برای او نثار میکند.
هوش مصنوعی: پیر درویش مورد توجه و احترام است و در دستانش حلقه تسبیحی دارد. به او اشاره میشود که آن شاه واقعی که ذکرش بر زبانهاست، خود اوست و در این گیر و دارها و چالشها، او در مرکز توجه قرار دارد.
هوش مصنوعی: چرا این چهره زیبا اینگونه در زیر خاک افتاده است و این بدن لطیف چرا اینچنین بیاختیار شده است؟
هوش مصنوعی: چرا تو ای سنگ، اینقدر تنها هستی؟ آیا در دل تو، جواهری مانند لعل وجود دارد که از آن نمیدانیم و فقط شکستگیات را میبینیم؟
هوش مصنوعی: تو ای خاک، چرا اینقدر بیکس و lonely هستی؟ شاید در وجودت گنجی نهفته باشد، اما چقدر بیارزش به نظر میرسی.
هوش مصنوعی: چه شده است آن گفتوگوها و مهربانیهای تو؟ ای کاش آن زمان و ساعت و ای کاش آن روزگار دوباره برگردد.
هوش مصنوعی: هرچند که در فهم و معنی برتری داری، اما روحها با شور و شوق به هم پیوند میخورند، و جان افراد به تنهایی هم میتواند با شرایط سازگار شود.
هوش مصنوعی: ای تو که پادشاهی، من بیچاره و ناتوانم. به درگاه تو آمدهام، لطفی کن و از دست نیازمندیام بر مشو.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نافه دارد زیر اندر گشاده بی شمار
لاله دارد زیر نافه در شکسته صد هزار
خانمان از رنگ و بوی او همیشه چون بهشت
روزگار از تار و پود او شکفته چون بهار
چشم زی رویش نگه کرد اندرو لاله شکفت
[...]
هر سپاهی را که چون محمود باشد شهریار
یمن باشد بر یمین ویسر باشد بریسار
تیغشان باشد چو آتش روز و شب بد خواه سوز
اسبشان باشد چوکشتی سال و مه دریا گذار
از عجایب خیمه شان با شد چو دریا وقت موج
[...]
ای خداوندان مال العتبار الاعتبار
ای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار
پیش ازاین کاین جان عذرآورفروماند ز نطق
پیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند زکار
توبه پیش آرید و نادم از گُنه کاری خویش
[...]
بار دیگر بر ستاک گلبن بی برگ و بار
افسر زرین بر آرد ابر مروارید بار
گاه مینا زینت آرد زو نگار بوستان
گاه مرجان زیور آرد زو عروس مرغزار
غنچه سازد باغ را پر گلبن از مینا و زر
[...]
ابر آذاری برآمد از کران کوهسار
باد فروردین بجنبید از میان مرغزار
این یکی گل برد سوی کوهسار از مرغزار
وان گلاب آورد سوی مرغزار از کوهسار
خاک پنداری به ماه و مشتری آبستنست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.