نمی دانم چرا ای دیده چندین خون فشان هستی؟
همانا داغدار هجر یار مهربان هستی
تو ای ابر بهاری از چه گریان و خروشانی
مگر در آرزوی وصل باغ و بوستان هستی؟
تو ای باد سحرگاهی مگر جویای گلزاری
که در کوه و بیابان ها به هر سویی دوان هستی؟
تو ای قمری که می نالی به طرف جوی باغ و راغ
چنان دانم پی سروی، چو من کوکوزنان هستی
تو ای نرگس مگر در خواب دیدی چشم دلدارم
که چون من عاشق و بیمار و مست و ناتوان هستی؟
تو ای سنبل مگر بویی ز زلف یار بگرفتی
که چون من بی قرار و درهم و آشفته جان هستی؟
تو ای گل وصف یار من مگر از باد بشنیدی
که چون من پاره دل خونین درون و خون فشان هستی
تو ای مسکین بنفشه از کجا دیدی خط و خالش
که محزون هم چو من در کسوت ماتم نهان هستی؟
تو ای سوسن مگر عاشق شدی چون من به روی یار
که در شرح غم هجران جانان صد زبان هستی؟
تو خود ای لاله زلف و روی جانان از کجا دیدی
که چون من داغدار افتاده اندر بوستان هستی؟
تو ای آتش به جان افتاده بلبل از برای گل
چون من تا کی به عشق اندر زبان ها داستان هستی؟
تو ای مرغ شباویز چو من در زلف جانانه
بگو تا کی به یاد صبح آن گردن چنان هستی؟
تو ای بلبل که در توصیف گل خوش نغمه ای گریان
مرید خاندان حضرت قطب زمان هستی؟
وفایی از پی گلزار می نالی عجب نبود
که خوشخوان بلبل روی گل آن گلستان هستی
تو کز تاج سلاطین عار داری هم چنین دانم
غلام درگه پیران کیوان آستان هستی
تو کز اورنگ شاهی ننگ داری هیچ شک نبود
سگ عالی جناب آستان راستان هستی
امام راستان قطب خداجویان عبیدالله
تویی کایینه ی نور خدای لا مکان هستی
فروغ ظلمت دل ها تویی ای سید و سرور
که نسل آل طه را چراغ خاندان هستی
به اعجاز هدا بخشی پیمبر نیستی لکن
به آیات پیمبر! مرشد آخر زمان هستی
مسیحا نیستی، لیکن به انفاس مسیحایی
روان بخش هزاران هم چو من دل مردگان هستی
کلیم الله نه ای، لیکن پی فرعون نفس ما
به طور همت پاک از ید بیضا بیان هستی
تو خاک انبیایی وین عجب کاندر شهود حق
به طور نیستی بی «لن ترانی» دیده بان هستی
به صورت بنده ای مطلق، به معنی با خدا ملحق
تو ای مرآت نور حق چه پیدا نهان هستی؟
گهی چون پیر بسطامی ز چشم کاروان دوری
گهی چون غوث خرقانی دلیل کاروان هستی
مقیم شرع پیغمبر تویی در صورت و معنی
غیاث ملتی و رهبر اسلامیان هستی
بر اقلیم رشادت خواجگی الحق ترا زیبد
که بر تخت نیابت افتخار خواجگان هستی
ز تأثیر حرور نفس بدفر، ما چه غم داریم
تو چون ابر کرم بر فرق ملت سایه بان هستی
مریدان ترا دیدم به چشم خویش انس و جان
خطا نبود اگر گویم امام انس و جان هستی
هزاران پیر دیدم نوجوان از لطف انفاست
روا باشد که گویم مرشد پیر و جوان هستی
زبان سگ اگر تر شد زیان بحر کی گردد
چه غم با این کمال از در دهان منکران هستی
چه باک از طعن بدخواهان تو را بدخواه پندارند
بگو حق باش و جان می ده تو خورشید جهان هستی
مقامات ترا اهل بصیرت سخت دریابد
که با این خواجگی دایم غلام بندگان هستی
شوم قربان آن مژگان..... خدنگ بر ابرو
پی صید دل و جان ها عجب تیر و کمان هستی
به دیدار تو من هرگز نخواهم سیر شدن زان رو
که با این رو فرات عالم مستسقیان هستی
اگر بی تو نبیند مردم چشمم جهان، شاید
که بی این مردمی چشم و چراغ مردمان هستی
اگر دور از تو من بی جان و بی دل مانده ام باید
که با روی جهان آرا تو جان بی دلان هستی
گر از درد نهانی در تمنایت همی سوزم
چه سازم چون نسوزم مرهم درد نهان هستی
ز هجرت گر نیاراید روان من عجب نبود
که با این طلعت زیبا تو آرام روان هستی
چو نیلوفر اگر من غرق دریای سرشک استم
چه سازم چون کنم آخر تو مهر شعشعان هستی
روا باشد اگر بر حال زار من ببخشایی
که من مردی گدا هستم تو مردی مرزبان هستی
جز این عیبی نداری در مقامات کمالاتت
که با جان وفایی اندکی نامهربان هستی
«وفایی» چون تواند گفت توصیف کمالاتت
درین آینه چون گنجی؟ که تو مرد کلان هستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر عواطف عمیق عاشقانه و داغدلی را بیان میکند. شاعر در آن به عناصری نظیر چشم، ابر، باد، قمری و گلها خطاب میکند و از احساسات گوناگونی چون غم، آرزو، عشق و انتظار سخن میگوید. او به جهان اطرافش دقت میکند و آن را به حال خود نسبت میدهد. احساس دلتنگی و ناتوانی از دیدن محبوب در کلماتش موج میزند و در نهایت به تمجید از شخصیت والای محبوب میپردازد، کسی که علاوه بر زیباییهای ظاهری، حامل صفات معنوی و کمالات بزرگ است. شعر از یک طرف به توصیف حالت عاشق و از سوی دیگر به عظمت معشوق میپردازد و در نهایت میگوید که معشوق در حقیقت، نور الهی و رهبری برای ملتهاست.
هوش مصنوعی: چرا ای چشم، اینقدر اشک میریزی؟ میدانم که به خاطر دوری از یار عزیزت ناراحتی.
هوش مصنوعی: ای ابر بهاری، چرا اینقدر افسرده و ناآرامی؟ آیا به خاطر آرزو و longing برای پیوستن به باغ و گلهاست؟
هوش مصنوعی: ای باد صبحگاهی، آیا به دنبال باغی پر از گل هستی که در کوهها و دشتها به هر سو در حال حرکت هستی؟
هوش مصنوعی: ای قمری که به سمت جوی باغ و دشت ناله میکنی، میدانم که بهدنبال سروی هستی، چون من هم در حال آوازخوانی هستم.
هوش مصنوعی: ای نرگس، آیا در خواب دیدی که چشمان محبوبم چگونه است؟ او هم مثل من عاشق، بیمار، مست و ناتوان است.
هوش مصنوعی: ای سنبل زیبای من، آیا بویی از زلف یار بردهای که تو هم مانند من، بیقرار و آشفته و پریشان هستی؟
هوش مصنوعی: ای گل، آیا تو از باد نشنیدهای که یار من چگونه است؟ من هم مثل تو دلی شکسته و خونین دارم.
هوش مصنوعی: ای گل بنفشه، تو که دل دردمندی داری، چگونه از خط و خال آن یار میدانی که همچون من، در لباس غم و اندوه پنهان شدهای؟
هوش مصنوعی: ای سوسن، آیا تو نیز مثل من عاشق شدهای؟ تو که در بیان درد فراق محبوب، بهمانند صد زبان میمانی.
هوش مصنوعی: تو ای زیبای دلبر که زلف و روی تو مانند لاله است، از کجا میتوانی بفهمی که من به خاطر عشق تو در این گلزار، دلسوخته و غمگین افتادهام؟
هوش مصنوعی: ای آتش به جان بلبل که به خاطر گل شعلهور شدهای، تا کی میخواهی در دل عشق قصهها بگویی؟
هوش مصنوعی: ای پرندهٔ آسمانی، تو که همچون من در زلف محبوب غرقی، بگو تا چه زمانی به یاد روزی که آن گردن زیبا را دیدی، اینگونه در حسرت آن لحظه باقی خواهی ماند؟
هوش مصنوعی: ای بلبل، تو که درباره زیبایی گل با نغمههای دلنشین میخوانی، آیا در واقع پیرو و مرید خاندان بزرگ و برجستهای هستی که در زمان خودشان مقام والایی دارند؟
هوش مصنوعی: شگفتی ندارد که بلبل در پی گلهای خوشبو و زیبا ناله کند، چرا که او در گلستان زندگی میکند و زیباییهای آنجا را میبیند.
هوش مصنوعی: تو که از مقام و سلطنت برمیگردی، بدان که مانند تو، من نیز بنده و خدمتگزار درگاه بزرگترین پیران هستی هستم.
هوش مصنوعی: اگر تو از مقام پادشاهی بیزاری و خجالت میکشی، شک و تردیدی نیست که تو شایستهی مقام و جایگاه بلندتری هستی.
هوش مصنوعی: ای امام راستین، تو محور و سرآمد seekers الهی هستی و همچون آینهای از نور خداوندی که در هیچ مکان خاصی محدود نیستی.
هوش مصنوعی: ای سرور و بزرگوار، تو خود نور و روشنی دلها هستی و چراغی برای نسل آل طه در مسیر زندگی و هستی.
هوش مصنوعی: خوشبختانه، تو برای هدایت و رانمایی مردم به اندازهای توانمندی که پیامبر نیستی، اما به معجزات و نشانههای او اشاره میکنی. تو در واقع راهنمای آخرین دوران هستی.
هوش مصنوعی: تو مسیحا نیستی، اما با نفسهای پر از عشق و زندگیات، جان تازهای به هزاران انسان مانند من میدهی که در ناامیدی و خاموشی به سر میبرند.
هوش مصنوعی: تو پیامبر نیستی، اما با اراده و تلاش خود، میتوانی به پاکی و نورانیت دست یابی و به شکوفایی روحی و معنوی برسی. در واقع، با نیت خالص و همت بسیار، میتوانی به شناخت عمیقتری از وجود و هستی برسید.
هوش مصنوعی: تو مانند خاک پیامبران هستی و این شگفتانگیز است که در حالتی از مشاهده حق، در عین ناپدیدی به چشم میخوری.
هوش مصنوعی: تو به عنوان نماینده و تجلی روشنایی الهی، یعنی به عنوان موجودی که به خداوند نزدیک شدهای، در واقع چه آشکار و چه پنهان، وجود و حقیقتی عمیق داری که نشاندهندهی نور حق است.
هوش مصنوعی: گاهی مانند پیر بسطامی از جمع دور هستم و در تنهایی مینشینم، و گاهی مانند غوث خرقانی، راهنمایی برای مردم و کاروان زندگی میشوم.
هوش مصنوعی: تو در ظاهر و باطن پیرو قوانین پیامبر هستی و نجاتدهنده و رهبر مسلمانان به شمار میروی.
هوش مصنوعی: در سرزمین شجاعت، واقعاً بر تو سزاوار است که بر روی تخت نیابت نشینی، زیرا این مقام به افراد برجسته و بزرگوار میرسد.
هوش مصنوعی: ما از تأثیر بدیهای نفس خود غمگین نیستیم، زیرا تو مانند ابر رحمت، سایهای بر سر ملت ما فراهم کردهای.
هوش مصنوعی: من مریدان تو را به چشم خود دیدم، و هیچ خطایی در این نیست اگر بگویم تو امام و پیشوای دلها و جانها هستی.
هوش مصنوعی: هزاران انسان سالخورده را دیدهام که به لطف روح و انرژی و عطوفت خود، نوجوان به نظر میرسند. بنابراین میتوانم بگویم که استادان هم پیر هستند و هم جوان؛ آنها به واسطهی وجودشان میتوانند درک، عشق و زندگی را به ما منتقل کنند.
هوش مصنوعی: اگر زبان سگ هم خیس شود، ضرر دریا چه خواهد بود؟ با این وجود، چه غمی وجود دارد که کمال و زیبایی از دهان کسانی که وجود را انکار میکنند، بیرون میآید.
هوش مصنوعی: نگران سخنان دشمنان نباش که هرچه بگویند، فکر کنند تو را بد میخواهند. فقط بگو که حق را برگزیدهای و برای آن آمادهای تا جانت را فدای آن کنی، زیرا تو همچون خورشید، روشنایی بخش جهان هستی هستی.
هوش مصنوعی: آدمهای با بصیرت و دانا به خوبی درک میکنند که تو با این حالت خود، همواره در خدمت و بندگی دیگران هستی.
هوش مصنوعی: من با کمال میل قربان آن مژگان میشوم که مثل تیر و کمان، دل و جانها را به راحتی هدف قرار میدهند. شگفتانگیز است که این ابروها چگونه به شکار احساسات ما میپردازند.
هوش مصنوعی: هرگز از دیدن تو خسته نمیشوم، زیرا تو چنان زیبایی داری که حتی تمام دنیا هم از تماشای تو سیراب نمیشود.
هوش مصنوعی: اگر بدون تو مردم را ببینم، چشمم به دنیا باز نمیشود. شاید تو همان روشنی و امیدی هستی که برای سایر مردم وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر من دور از تو بیجان و بیدل ماندهام، پس باید بگویم که تو جان دلهای بیدل هستی.
هوش مصنوعی: اگر از درد پنهانی در آرزوی تو میسوزم، چه کنم که اگر نسوزم، مرهمی برای دردهای نهان تو هستی.
هوش مصنوعی: اگر روان من به خاطر هجرت ناراحت باشد، شگفتی ندارد که تو با این چهره زیبا همچنان آرام و قرار داشته باشی.
هوش مصنوعی: اگر من مانند نیلوفر آبی در دریای اشکها غرق هستم، چه میتوانم بکنم و چگونه میتوانم این وضعیت را تغییر دهم، زیرا تو نور و روشنی منی.
هوش مصنوعی: اگر حال نزار من را ببینی و مرا ببخشایی، اشکالی ندارد، چون من تنها یک گدا هستم و تو انسانی با مقام و مسؤولیت هستی.
هوش مصنوعی: تو در مقامات عالی و کمالات خود هیچ عیبی نداری، تنها ایرادی که به تو وارد است این است که در وفاداری به جان و دل کمی بیرحم و سرد هستی.
هوش مصنوعی: به خاطر وفای تو، چگونه میتوانم زیباییها و کمالاتت را در این آینه به تصویر بکشم؟ زیرا تو شخصیتی بزرگ و برجسته هستی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.