گنجور

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۵ - بحرالاسرار

 

مشعل خورشید کز نورش جهان را زیور است

چند باشی گرم در چهرش که طشت آذر است

داغها دارد فلک بر سینه از مهر رخش

پینه های داغ باشد آن که گویی اختر است

تا زداید زنگ از آیینه چرخ کبود

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۶ - تجدید مطلع

 

تاج سلطانی که ترک اولش ترک سر است

هر که سودایش ز سر بنهاد دایم سرور است

فقر، سلطانی است، از دست تهی افغان مکن

زانکه اهل فقر را ویرانه قصر قیصر است

از متاع عالمت گر هست نقدی صرف کن

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۷ - تجدید مطلع

 

آن شهنشاهی که مداحش خدای داور است

ساقی روز جزا قسام خلد و آذر است

شهسوار «لافتی » یعنی علی مرتضی

آن که شهرستان علم صدر عالم را در است

صاحب سر سلونی » رازدار «لوکشف »

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۸

 

آ، الف اول امیر و اعلم و اعلا علی است

افتخار اولیاء الله مولانا علی است

ب براه بارگاه کبریا با مصطفی

بر براق برق رو بالاتر از بالا علی است

ت توانا و توانگر، تاج بخش و تخت گیر

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۹

 

غلام روی آن ماهم که مهر آسمانستی

جمال او به زیبایی حیات جاودانستی

چو حق بنوشت بر رویش تمامی اصل قرآن را

رخ او مصحف خوبیّ و خطش ترجمانستی

چو حق خوب است، خوبان را از آن رو دوست می‌دارد

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - تجدید مطلع

 

حبیب فضل حق احمد که میر عاشقانستی

دو عالم را به زیبایی امیر و مهربانستی

چو هست امّی از آن رو امیانند امتان او

به محشر او ز فضل حق شفیع امتانستی

چو ام اصل است و ما در هم که هست آن آدم و حوا

[...]

نسیمی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » قصاید السبعه » سبب نظم کتاب

 

رسید موسم گل ساقیا! بگردان راح

که عشقبازی و مستی به دین ماست مباح

زبهر آنکه کنم کهربا به رنگ عقیق

بیار لعل مذاب از زمردین اقداح

به نیم شب دل من همچو شمع روشن کن

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » قصاید السبعه » فی نعت النبی صلی الله علیه و سلم

 

شمس و قمر ز پرتو رای محمدست

دنیا و آخرت ز برای محمدست

در شهر اندرون که درو جز خدای نیست

دل خانه ی حق است که جای محمدست

خورشید آسمان که جهان غرق نور اوست

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » قصاید السبعه » فی توحید الملک العلام جل جلاله

 

ای ز هستی غلغلی در ملک جان انداخته

عکس نور ذات خود بر انس و جان انداخته

آتشی از مهر در میدان دل افروخته

پرتوی از ذات در صحرای جان انداخته

نه تتق در عالم کون و فساد افراشته

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » قصاید السبعه » فی تحمید الحمید المجید عز شانه

 

بنده ام از جان خدایی را که او جان آفرید

مهر و ماه و انجم و گردون گردان آفرید

دست صنع لایزالش، روز قدرت در ازل

پاره ی یاقوت در فیروزه ایوان آفرید

زابر فیض، اندر بن دریای حکمت، در صدف

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » قصاید السبعه » فی حمد باری تعالی جل جلاله و عم نواله

 

خالق اشیا که این دریای اخضر آفرید

در کنار و دامنش، یاقوت و گوهر آفرید

طاق ازرق بست و این فرش مطبق گسترید

مهر انور ساخت و این ماه منور آفرید

در خم چوگان ماه نو به صنع خویشتن

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » قصاید السبعه » فی قدرة الله تعالی و صفاته

 

قادری کز قدرت این عالم پدیدار آورد

خلق عالم را به عشق خویش در کار آورد

نافه از آهو و نور از نار و لعل از خاره سنگ

گوهر از بحر و زر از کان و گل از خار آورد

حکم او از رعد غران کوس سلطانی زند

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » قصاید السبعه » فی حق الحق و ما فی شانه یصدق

 

قادرا، پاکا به درگاهت پناه آورده‌ام

سر ز ره گر برده بودم، سر به راه آورده‌ام

جان به صبح اول اندر حضرت آوردم به صدق

تا نگویی دیر آوردی، به گاه آورده‌ام

پای عزت در رهت هر شامگه بنهاده‌ام

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » قصاید السبعه » فی اوصاف الله و کمال ربوبیته

 

صانع بی‌چون که این عالم هویدا می‌کند

این همه قدرت ز صنع خویش پیدا می‌کند

چون درست مهر پنهان می‌کند

دامن گردون پر از لؤلؤ لالا می‌کند

در شب تاریک بهر روشنایی در سپهر

[...]

حیدر شیرازی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » قصاید السبعه » فی عظمة الله و سلطانه

 

پادشاهی که به شب خلق جهان را خواب داد

دست صنعش طره ی مشکین شب را تاب داد

هر دم از دارالشفای شوق از بهر دوا

دردمندان را ز حکمت شکر و عناب داد

چون به دست صنع خود خوان کرم می گسترید

[...]

حیدر شیرازی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

ای حرم عزّتت ملکت بی منتها

نقش دو عالم زده بر علم کبریا

از سپهت رومی صبح ملمّع لباس

وز حشمت زنگی شام مرصّع وطا

آینهٔ صنع تو مهر به دست صباح

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲

 

دوش از آب چشم خود در موج خون بودم شنا

من چنین در خون و مردم بی خبر زین ماجرا

مردم چشم از سرشکم غرقهٔ دریای خون

شمع عمر از آهِ سردم بر ره باد فنا

گه ز سوز دل چو شمعم می دوید آتش به سر

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح خواجه عصمت بخارایی که استاد خیالی بوده

 

در این سراچهٔ فانی که منزل خطر است

به عیش کوش که دوران عمر در گذر است

بر آر پیش ز مستی سر از شراب غرور

چرا که حاصل کار خمار دردسر است

اگر چه جرعهٔ جام جهان فرح بخش است

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴

 

ای زده کوس شهنشاهی بر ایوان قدم

هر دو عالم بر صفات هستیِ ذاتت علم

عاجز از درک کمالت عقل اصحاب خرد

قاصر از ذیل جلالت دست ارباب همم

از شراب رحمتت هر جرعه یی آب حیات

[...]

خیالی بخارایی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - فی مناقبت امیرالمومنین

 

گفتم به دل که از سخن خوش چه خوشترست

گفتا حدیث دوست که خوشتر ز شکر است

هر جا حدیث دوست به نیکی عیان شود

از عطر آن حدیث دل و جان معطر ست

باشد رکیک هر چه دوبارش کنند یاد

[...]

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۲۵۸
۲۵۹
۲۶۰
۲۶۱
۲۶۲
۳۷۶