گنجور

کمال خجندی » قصاید » شمارهٔ ۲

 

ای بر کمال قدرت تو عقل کل گواه

بر بر لوح کبریایی تو توقیع لا اله

آشفتگان خاک رهت رهروان دین

دردی‌کشان جان غمت سالکان راه

از شبنم عطای تو یک قطره بحر و کان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » قصاید » شمارهٔ ۳

 

ای مه رخسار تو مطلع صبح یقین

غاشیه کبریات شهپر روح الامین

آینه دار رخت عارض ماه تمام

تکیه گه منبرت پایه چرخ برین

سایه قد تو دید در چمن دلبری

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » قصاید » شمارهٔ ۴

 

ای ذات ترا ظهور عالم

چون خلعت مصطفی و آدم

بر لوح وجود نقطه سهو

افتاده موخر و مقدم

در فاتحه حروف نامت

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - فی التوحید

 

ای ز امر کن فکانت گشته پیدا کاینات

ذات بی چون تو را ترک صفت عین صفات

با کمال قدرتت کار دو گیتی بی محل

با ثبات ملکتت ملک دو عالم بی ثبات

شمّه ای از فیض فضلت عذرخواه غافلان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - فی نعت النّبی صلی الله علیه و آله و سلّم

 

ای افتخار نام نبوّت به نام تو

افزوده حشمت رسل از احتشام تو

تفضیل مکّه بر همه گیتی ز فضل تو

تعظیم کعبه از شرف احترام تو

تا قدر تو ز منزل ادنی مقام یافت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - ستایش احمد بهادرخان

 

آمد نسیم و بوی تو آورد سوی من

بادا فدای جان نسیم تو جان و تن

وه وه چه گویمت که چه خندان و شاد داشت

ما را نسیم وصل اویس از سوی قرن

ای دوست تا نسیم تو بشنیدم از صبا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - ستایش شاه شجاع

 

کسی که شمع جمال تو در نظر دارد

ز آتش دل پروانه کی خبر دارد

ز مرهمش نبود سود دردمندی را

که زخم تیغ رقیب تو در جگر دارد

ز بی قراری زلفش قرار یافت دلم

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در مدح شاه شجاع

 

شد عرصهٔ زمین چو بساط ارم جوان

از پرتو سعادت شاه جهان‌ستان

خاقان شرق و غرب که در شرق و غرب، اوست

صاحب‌قران خسرو و شاه خدایگان

خورشید ملک‌پرور و سلطان دادگر

[...]

حافظ
 

حافظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - قصیدهٔ در مدح قوام الدین محمد صاحب عیار وزیر شاه شجاع

 

ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی

هزار نکته در این کار هست تا دانی

بجز شکردهنی مایه‌هاست خوبی را

به خاتمی نتوان زد دم سلیمانی

هزار سلطنت دلبری بدان نرسد

[...]

حافظ
 

حافظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - قصیدهٔ در مدح شاه شیخ ابواسحاق

 

سپیده‌دم که صبا بوی لطف جان گیرد

چمن ز لطف هوا نکته برجنان گیرد

هوا ز نکهت گل در چمن تتق بندد

افق ز عکس شفق رنگ گلستان گیرد

نوای چنگ بدانسان زند صلای صبوح

[...]

حافظ
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱

 

از تتق کبریا صورت لطف خدا

بسته نقابی ز نور روی نموده به ما

دُرهٔ بیضا بود صورت روحانیش

شاه معانی جهان هر دو جهانش گدا

در عدم و در وجود رسم نکاح او نهاد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲

 

تا ز نور روی او گشته منور آفتاب

نور چشم عالمست و خوب و درخور آفتاب

وصف او گوید به جان شاه ، فلک در نیمروز

مدح او خواند روان در ملک خاور آفتاب

تا برآرد از دیار دشمنان دین دمار

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳

 

از نور روی اوست که عالم منور است

حسنی چنین لطیف چه حاجت به زیور است

سلطان چار بالش و شش طاق و نه رواق

بر درگه رفیع جلالش چو چاکر است

زوج بتول باب امامین مرتضی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴

 

مرد مردانه شاه مردان است

در همه حال مرد مردان است

در ولایت ولی والی اوست

بر همه کاینات سلطان است

سید اولیا علی ولی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵

 

گر نه آب است اصل گوهر چیست

جوهر گوهر منور چیست

همه عالم چو گوهری دریاب

با تو گفتم بدان که گوهر چیست

نقطه در دور دایره بنمود

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶

 

عمر بی عشق می گذاری هیچ

حاصل از عمر خود چه داری هیچ

ماسِوی الله طلب کنی شب و روز

به عدم می روی چه آری هیچ

در دو عالم به جز یکی نبُود

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷

 

بنازم جان روح افزای سید

بنازم صورت زیبای سید

همه اسرار او دارد کماهی

بنازم آن دل دانای سید

توان دید آفتاب هر دو عالم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸

 

خوش رحمتیست یاران صلوات بر محمد

گوئیم از دل و جان صلوات بر محمد

گر مومنی و صادق با ما شوی موافق

کوری هر منافق صلوات بر محمد

در آسمان فرشته مهرش به جان سرشته

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹

 

در دو عالم چون یکی دارندهٔ اشیا بود

هر یکی در ذات آن یکتای بی همتا بود

جنبش دریا اگر چه موج خوانندش ولی

در حقیقت موج دریا عین آن دریا بود

عقل کل موجود گشت اول به امر کردگار

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰

 

دل چو سلطان ملک جان گردد

پادشاه همه جهان گردد

چون ز چونی رسد به بی چونی

مالک ملک لامکان گردد

دل ز صورت چو رو به معنی کرد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۲۵۲
۲۵۳
۲۵۴
۲۵۵
۲۵۶
۳۷۳