ای زلف و عارض تو با هم چو روز در شب
خورشید را ز رویت گاهی عرق، گهی تب
با روی تو اگر مه دعوی کند به خوبی
از اوج آسمانش در کش به چاه نخشب
چشمت به طاق ابرو پیوسته تیر در قوس
رخ در شکنج زلفت بگرفته مه به عقرب
سرو بلند قدت دارد بهِ زنخدان
شمشاد قامت تو آرد تُرنج غبغب
گفتم بیازمایم در وعدهٔ وصالش
لعلش به خنده گفتا من جَرَّبَ المُجَرّب
یک نقطه خال مشکین بر صفحهٔ عذارت
گویی که منخسف شد بر آفتاب کوکب
چون شمع از زبانم آتش زند زبانه
هرگه که بر زبانم آید سخن از آن لب
خط تو همچو طوطی دارد شکر به منقار
زلف تو همچو طاووس گیرد سمن به مخلب
خطی به خون جانم آوردهای به شوخی
یارب خط غبارت هرگز مباد معرب
خونم مریز کز تو روزی دیت ستاند
شاهنشه ولایت سلطان دین و مذهب
شیخالشیوخ ملت آن خواجهٔ معظم
کز اهل دین و دانش او احسب است و انسب
والا شهاب ملت کز بهر رجم دیوان
اصلاح مملکت را، آمد بر این ملقب
در حضرت الاهی، در بارگاه شاهی
همچون فلک معلا، همچون ملک مقرب
ای از نسیم خلقت جیب صبا معطر
وی از ریاض لطفت جرم هوا مطیب
صوفی مهر اگر چه عیار صبح خیز است
از نور خاطر او صافی شد و مهذب
هر چند پیر گردون رقاص و خرقه پوش است
از وی گرفت رؤیت لوحی چو طفل مکتب
چون آفتاب گردون بر خنگ چرخ بنشین
تا هر مه از هلالت سازند نعل مرکب
گر رهگذر صبا را بر موکب تو باشد
عنبر کشد به دامان از گرد نعل اشهب
گشت از سخای ذاتی دایم یتیم پرور
دریای خشک لب را تا دست توست مشرب
خصمت که گشت منکر قرب مراقبان را
در بعد بعد افتاد از سرّ نَحنُ اقرَب
صدر تو همچو جنت بگشاد باب رحمت
تا در فن مکارم شد نسخهٔ مبوبّ
معذور دار صدرا از لطف گر نباشد
نظم رهی منظم، سلک سخن مرتب
هر کس که همچو خامه سر بر خط تو بنهد
باشد به درد خذلان اجزای او مرکب
کز شوق پای بوست شد مدتی که ناصر
هست از سفر مبتّر، هست از محن معذب
چون بر شعار مدحت طبعم شعور یابد
غالب شود ز شعری ابیات شعرم اغلب
ابرام از آن نمودم در حضرتت که نبود
خوشتر از این خطابی، بهتر ز تو مخاطب
تا طاق لاجوردی هر بامداد گردد
از عکس مهر تابان چون قبهٔ مذهب
طاق سرای عمرت پیوسته باد عالی
چون قبهٔ مسند از لطف و بخشش رب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خهخه به نام ایزد آن روی کیست یارب
آن سحر چشم و آن رخ آن زلف و خال و آن لب
در وصف حسن آن لب ناهید چنگ مطرب
بر چرخ حسن آن رخ خورشید برج کوکب
مسرور عیش او را این عیش عادتی غم
[...]
رغبت به عاشقان کن ای جان صدر غایب
بنشین میان مستان اینک مه و کواکب
آن روز پرعجایب وان محشر قیامت
گشتهست پیش حسنت مستغرق عجایب
چون طیبات خواندی بر طیبین فشاندی
[...]
قندیست آتشینرو، شمعیست انگبینلب
ماه سپهرکسوت، مهر هلالغبغب
قطران مشک و خالش از مُشک و گل مُسَلسَل
کافور آب و خاکش از شیر و می مرکب
ترک جهانفروزش گنجی ز نیمروزش
[...]
ای عقل ذوفنونان پیش تو طفل مکتب
از فیض بارگاهت لبریز دست مطلب
گویم پی دعایت تا صبح ز اول شب
ای عنصر تو مخلوق از کبریای مشرب
گفتی بلب رسانم از اشتیاق جانت
جان من است آن لب امشب بیار بر لب
از سرو و گل چو خواهی امشب که هست در بر
مهر وی سر و قامت مشکبوی سیم غبغب
از تاب جعد مویت وز آفتاب رویت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.