گنجور

 
ناصر بخارایی

ای ز تأیید ازل نقد امانت را امین

محرم اسرار قرآن، همدم روح‌الامین

صادق اعظم، محمد صاحب تیغ و کتاب

سرور اهل هدی، سرخیل اصحاب‌الیمین

احمد مرسل، ابوالقاسم که رضوان در بهشت

می‌کند از خاک پایت توتیای حور عین

چشمهٔ خورشید از آن شد چشم پر نور فلک

کو نهد هر صبح بر خاک جناب تو جبین

اختران در پای تو چون دانهٔ گوهر نثار

آسمان در دست تو چون حلقهٔ انگشترین

تا شده دارالشفای دردمندان دین تو

داده کوران گمان را سرمهٔ عین‌الیقین

ماه نو را کرده گردون از برای تو رکاب

بر براق برق‌سیر آن شب که بربستی تو زین

چون مگس از سوختن ترسید و نامد جبرئیل

تو چو پروانه به شمع وصل گشتی همنشین

در بیان شرع یزدان با صحابه گفته راز

در مقام لی مع‌الله با خدا بوده قرین

گاه تیغ ظالمان از گوهر تو برده آب

گه شکسته سنگ بدخواهان تو را درّ ثمین

مرغ جان بیدلان غوغا کند همچون ذباب

در سخن چون از لب شیرین فشانی انگبین

آمد از والشمس مقصود الهی نام تو

ای خدا خورده به روی عالم آرایت یمین

مشک از آهو بود با بویت ار لافی زند

چین تو را در مشک و آهو مشک می‌سازد به چین

جوهر جسم تو چون پنهان شد اندر درج خاک

در طلب سرگشته می‌گردد فلک گرد زمین

یا حبیب‌الله ز خواب مغفرت بردار سر

نرگس رعنا گشا و حال مشتاقان ببین

انتظار عاشقان در هجر تو بسیار شد

خیز از خاک لحد چون ارغوان و یاسمین

داد مظلومان امت ده که دور از روی تو

ظلم بی‌دینان خرابی کرد در بنیاد دین

بر سر خاک تو تا دل بسته‌ام قندیل‌وار

شعلهٔ مهر تو دارم در درون آتشین

جز گدای آستانت نیست ناصر، زانکه هست

آستانت را کلید دولت اندر آستین