گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۱ - مطلع سوم

 

گرنه شب از عین عید ساخت طلسمی بخم

عین منعل چراست در خط مغرب رقم

بابلیان عید را نعل در آتش نهند

کز حد بابل رسید عید و مه نو بهم

کرد رخ آفتاب زرد قواره نهان

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۲ - در ستایش بهاء الدین محمد دبیر خوارزم شاه تکش بن ایل ارسلان

 

طفلی و طفیل توست آدم

خردی و زبون توست عالم

پروردهٔ جزع توست عیسی

آبستن لعل توست مریم

تا چشم تو ریخت خون عشاق

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۳ - مطلع دوم

 

با آنکه به موی مانم از غم

موئی ز جفا نمی‌کنی کم

دندان نکنی سپید تا لب

از تب نکنم کبود هر دم

گر گونهٔ غمگنان ندارم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۴ - مطلع سوم

 

ای شحنهٔ شش جهات عالم

در چار دری و هفت طارم

ای جنت انس را تو کوثر

وی کعبهٔ قدس را تو زمزم

نیرو ده توست ناف خرچنگ

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۵ - در مرثیهٔ شیخ الاسلام عمدة الدین محمد بن اسعد طوسی نیشابوری شافعی معروف به حفده

 

آن پیر ما که صبح لقائی است خضر نام

هر صبح بوی چشمهٔ خضر آیدش ز کام

با برتریش گوهر جمشید پست پست

با پختگیش جوهر خورشید خام خام

تنها روی ز صومعه‌داران شهر قدس

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۶ - در رثاء خانوادهٔ خود

 

بی‌باغ رخت جهان مبینام

بی‌داغ غمت روان مبینام

بی‌وصل تو کاصل شادمانی است

تن را دل شادمان مبینام

بی‌لطف تو کآب زندگانی است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۷ - در وصف خاک مقدسی که از بالین حضرت ختمی مرتبت آورده بود

 

صبح وارم کآفتابی در نهان آورده‌ام

آفتابم کز دم عیسی نشان آورده‌ام

عیسیم از بیت معمور آمده وز خوان خلد

خورده قوت وزله اخوان را ز خوان آورده‌ام

هین صلای خشک ای پیران تر دامن که من

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۸ - در مدح عصمت الدین خواهر منوچهر و شفیع آوردن برای اجازهٔ سفر

 

حضرت ستر معلا دیده‌ام

ذات سیمرغ آشکارا دیده‌ام

قاف تا قافم تفاخر می‌رسد

کز حجاب قاف عنقا دیده‌ام

در صدف در است و در حوت آفتاب

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۹ - در ستایش خراسان و آرزوی وصول به آن مدح صدر جهان محیی الدین

 

رهروم مقصد امکان به خراسان یابم

تشنه‌ام مشرب احسان به خراسان یابم

گرچه رهرو نکند وقفه، کنم وقفه از آنک

کشش همت اخوان به خراسان یابم

دل کنم مجمر سوزان و جگر عود سیاه

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۰ - در شکایت از روزگار

 

عافیت را نشان نمی‌یابم

وز بلاها امان نمی‌یابم

می‌پرم مرغ وار گرد جهان

هیچ جا آشیان نمی‌یابم

نیست شب کز رخ و سرشک بهم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۱ - باز هم در مرثیهٔ خانوادهٔ خویش

 

بس وفا پرورد یاری داشتم

بس به راحت روزگاری داشتم

چشم بد دریافت کارم تیره کرد

گرنه روشن روی کاری داشتم

از لب و دندان من بدرود باد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۲ - در حماسه و نکوهش حسودان و سخنی در حکمت

 

هر زمان زین سبز گلشن رخت بیرون می‌برم

عالمی از عالم وحدت به کف می‌آورم

تخت و خاتم نی و کوس رب هب‌لی می‌زنم

طور آتش نی و در اوج انا الله می‌پرم

هرچه نقش نفس می‌بینم به دریا می‌دهم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۳ - مطلع دوم

 

من کیم باری که گوئی ز آفرینش برترم

کافرم گر هست تاج آفرینش بر سرم

جسم بی‌اصلم طلسمم خوان نه حی ناطقم

اسم بی‌ذاتم ز بادم دان نه نقش آزرم

از صفت هم صفرم و هم منقلب هم آتشی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۴ - در موعظه و نصیحت و تخلص به ستایش بهاء الدین سعد بن احمد

 

از آن قبل که سر عالم بقا دارم

بدین سرای فنا سر فرو نمی‌آرم

نشاط من همه زی آشیان نه فلک است

اگرچه در قفس پنج حس گرفتارم

نه آن کسم که درین دام‌گاه دیو و ستور

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۵ - در مدح امام ناصر الدین ابراهیم

 

در این دامگاه ارچه همدم ندارم

بحمدالله از هیچ غم غم ندارم

مرا با غم از نیستی هست سری

که کس را در این باب محرم ندارم

ندارم دل خلق و گر راست خواهی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۶ - در شکایت از روزگار و دوستان و ستایش تهمتن پهلوان

 

روزم فرو شد از غم، هم غم‌خوری ندارم

رازم برآمداز دل، هم دلبری ندارم

هر مجلسی و شمعی من تابشی نبینم

هر منزلی و ماهی من اختری ندارم

غواص بحر عشقم، بر ساحل تمنی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۷ - مطلع دوم

 

ای باغ جان که به ز لبت نوبری ندارم

یاد لبت خورم می سر دیگری ندارم

طوق غم تو دارم بر طاق از آن نهم دل

کز طوق تو برون سر در چنبری ندارم

عید منی و شادی می‌بینم از هلالت

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۸ - در شکایت از روزگار و مدح پیغمبر بزرگوار و یاد از کعبهٔ معظمه

 

هر صبح سر ز گلشن سودا برآورم

وز صور آه بر فلک آوا برآورم

چون طیلسان چرخ مطرا شود به صبح

من رخ به آب دیده مطرا برآورم

بر کوه چون لعاب گوزن اوفتد به صبح

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۹ - هنگام حبس در عزلت و قناعت و تخلص به مدح خاتم انبیاء

 

هر صبح پای صبر به دامن درآورم

پرگار عجز، گرد سر و تن درآورم

از عکس خون قرابهٔ پر می‌شود فلک

چون جرعه ریز دیده به دامن درآورم

هر دم هزار بچهٔ خونبن کنم له خاک

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۰ - در شکایت و عزلت

 

به دل در خواص بقا می‌گریزم

به جان زین خراس فنا می‌گریزم

از آن چرخ چون باز بر دوخت چشمم

که باز از گزند بلا می‌گریزم

چو باز ارچه سر کوچکم دل بزرگم

[...]

خاقانی
 
 
۱
۱۸۴
۱۸۵
۱۸۶
۱۸۷
۱۸۸
۳۷۳