گنجور

 
خاقانی

با آنکه به موی مانم از غم

موئی ز جفا نمی‌کنی کم

دندان نکنی سپید تا لب

از تب نکنم کبود هر دم

گر گونهٔ غمگنان ندارم

زان نیست که هستم از تو خرم

دانی ز چه سرخ رویم؟ ایراک

بسیار دمیدم آتش غم

از جور تو آفتاب عمرم

بالای سر آمده است ارحم

خاقانی را به نیش مژگان

بس کز رگ جان گشاده‌ای دم

در خاطر او ز آتش و آب

عشق تو سپه کشد دمادم

زان آتش و آب رست سروی

کز فیض بهاء دین کشد نم

مصباح امم امام اکمل

مفتاح همم همام اکرم