گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶

 

نماز شام چو کرد آن لطیف کودک خوب

به عزم راه نشاط رکاب و رای رکوب

شبم دو شد که دو خورشید در یکی ساعت

مرا غریب بماندند و کرد رای غروب

سپهر و مهر چو او پای در رکاب نهاد

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷

 

لبت به رنگ شراب است و میل من به شراب

مرا شراب تو تا کی دهد غرور سراب

ز بهر روی و لبت تا دلم اسیر تو شد

اسیر عشق و شرابم اسیر عشق و شراب

اگر شراب لب توست و نقل بوسه تو

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸

 

چو بر جان من شد هوای تو غالب

جمال تو را جان من گشت طالب

اگر چه ندارم ز وصل تو حاصل

همی باد بر من هوای تو غالب

دلی دارم راغب دل ربودن

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

 

مال و جمال و بی غمی و صحت و شباب

عشق و وصال و خرمی و عشرت و شراب

شغلی بود به وجه و نشاطی بود به شرط

عیشی بود به رسم و مرادی بود صواب

(اینها همه خوشند ولی نزد عاقلان

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

سرو سیمینی و بار سرو سیمین آفتاب

جفت لاله ماه داری جفت نسرین آفتاب

آفتاب و ماه جفت لاله و نسرین که دید

یا کسی دیده ست بار سرو سیمین آفتاب

هیچ کس را نیست جز زلفین دلبند تو را

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

چند بارم بر فراق دلبران از دیده آب

چند باشم آتش تیمار خوبان را کباب

تاسرشکم بیشتر شد صبر من کمتر شدست

راست پنداری مگر من صبر می بارم نه آب

طبع و دستم با دو چیز اندر جهان الفت گرفت

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

شب آدینه و من مست و خراب

عاشقی در دل و در دست شراب

پیش من شمع و من از عشق چو شمع

رنج او ز آتش و رنج من از آب

صحبت من همه با عشق و نبید

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

ای خجل با روی و زلفت روز و شب

مانده ام با روی و زلفت در عجب

رویت از روز است یا روز از رخت

شب ز زلف توست یا زلفت ز شب

کرده ای از روی روزی مختصر

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

آسمانی است فروزنده به رایی صایب

آفتابی است درفشنده به عزمی ثاقب

تحفه صدر نبوت شرف دین خدا

بومحمد حسن بن علی بوطالب

چون قدر هیبت او بر همه اعدا قاهر

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵

 

جور از این برکشیده ایوانست

که بر او مشتری و کیوانست

دم سردی که برکشد مردم

هم از این برکشیده ایوانست

آدمی را ز دور این ایوان

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

دولت سلطان ما فرمان یزدان آمده ست

هر چه سلطان خواست زین دولت همه آن آمده ست

هر زمان یزدانش عز نو دهد در مملکت

تا سر تیغش معز دین یزدان آمده ست

از سلاطین جهان هرگز نیامد در وجود

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

تویی که مهر تو در مهرگان بهار من است

که چهره تو گلستان و لاله زار من است

مرا ز کم شدن سبزه بس اثر نکند

چو خط سبز تو از سبزه یادگار من است

بهار و سرو و گل و سوسن ای بهار بتان

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

خوشا وقتا که وقت نوبهار است

مساعد روز و میمون روزگار است

زمین چون لعبت شمشاد زلف است

جهان چون کودک عنبر عذار است

کجا پایت برآید گلستان است

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

شمشاد قد و لاله رخ و یاسمین بر است

با سرو و گل به قامت و عارض برابر است

دایم غلام و چاکر یاقوت و شکرم

کو را لب و حدیث ز یاقوت و شکر است

گفتم ز خط و زلف تو بر جان من بلاست

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

تا دلم در دست آن سیمین بر سنگین دل است

زیر پای من ز آب چشم و خون دل گل است

جز جفای من نگردد در دل سنگین او

بر ندارد سنگ خارا آنچه او را در دل است

نیست نرمی در دلش با دیده پرآب من

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱

 

طرف چمن که خلعت فصل بهار یافت

بی بت جمال بتکده قندهار یافت

هر زینتی که گم شده بود از زمین باغ

جوینده با طراوت فصل بهار یافت

جادوست چار طبع که چندین هزار نقش

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲

 

روی تو به حسن حور عین است

کوی تو بهشت راستین است

از بهر نثار خاک پایت

چون دست دلم در آستین است

رخسار تو لاله ربیع است

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

هرگز ندید چشم جهان روی مکرمات

کوته نشد ز دامن کس دست حادثات

بر زایران نگشت گشاده در عطا

بر اهل فضل بسته نشد راه نایبات

بی مجد دین صفی سلاطین نجیب ملک

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴

 

رخ تو روز منیر است و زلف تو شب داج

برید صبر مرا تیغ عشقشان اوداج

منم که روز منیرم زمان زمان گیرد

ز عشق روز منیر تو گونه شب داج

چو حاجبان سر زلفت سیاه پوشیده ست

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵

 

آزر و مانی که صورتهای دلبر کرده اند

نی رخ چون ماه و نی زلف چو عنبر کرده اند

عنبرین گیسوی و مه دیدار آن دلبر مرا

بی نیاز از صورت مانی و آزر کرده اند

نرگسش چشم است و سروش قد و خوبان نام او

[...]

ادیب صابر
 
 
۱
۱۷۲
۱۷۳
۱۷۴
۱۷۵
۱۷۶
۳۷۳