گنجور

 
ادیب صابر

ای خجل با روی و زلفت روز و شب

مانده ام با روی و زلفت در عجب

رویت از روز است یا روز از رخت

شب ز زلف توست یا زلفت ز شب

کرده ای از روی روزی مختصر

یا سر زلفت شبی شد منتخب

روز را ازلاله پوشیدی لباس

تا شبت را عنبرین کردی سلب

ای سرینت آفت تل سمن

ای میانت حسرت تار قصب

مانده ام با دیده یاقوت بار

تا تو را دیدستم از یاقوت لب

ای دل افتاده در سودای عشق

خسته خاری و دور از تو رطب

گر طرب را طالبی مطلوب خویش

نزد زین الدین ابوطالب طلب

آن جمال ساده و نور شرف

آسمان فضل و خورشید نسب

جاه را قدر رفیع او اساس

جود را طبع کریم او سبب

تازه با کردار او روی هنر

روشن از دیدار او چشم ادب

نام نیک اوست تشریف خطاب

عرض پاک اوست تاریخ لقب

حضرتش هم مرتجی هم ملتجا

حرمتش هم منتسب هم مکتسب

مدحت او چون شراب آرد نشاط

خدمت او چون سماع آرد طرب

با شراب ذل حسود او حریف

وز مراد دل عدوی او عزب

هست جودش اضطرار موج بحر

هست جدش اختیار صنع رب

در خصال و خلق او لفظ عجم

در بنان و کلک او جود عرب

آن را از بذل او خواری و ذل

جود را با مال او شور و شغب

فعل بذل و بر او در حرص و آز

همچنان چون فعل آتش در حطب

در حساب مکرمت تاثیر او

همچو تاثیر فضایل در حسب

ای دعای نیکخواهت مستجاب

ای هلاک بدسگالت مستحب

موکب ماه مبارک در رسید

بار بر بستند شعبان و رجب

آتش روزه زبانه برکشید

تا هزیمت گشت از او آب عنب

باده خواران را عدیل آمد عنا

رود سازان را نصیب آمد نصب

آن کنیم اکنون که یزدان را رضاست

تا بیفزاییم شیطان را غضب

تا بود در بوستان سرو و سمن

تا بود بر آسمان راس و ذنب

نیکخواهت باد با سور و سرور

بدسگالت باد در تیمار و تب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode