فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۵
چو آن نامه برخواند اسفندیار
ببخشید دینار و برساخت کار
جز از گنج ارجاسپ چیزی نماند
همه گنج خویشان او برفشاند
سپاهش همه زو توانگر شدند
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱ - آغاز داستان
کنون خورد باید می خوشگوار
که میبوی مشک آید از جویبار
هوا پر خروش و زمین پر ز جوش
خنک آنک دل شاد دارد به نوش
درم دارد و نقل و جام نبید
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲
ز بلبل شنیدم یکی داستان
که برخواند از گفتهٔ باستان
که چون مست باز آمد اسفندیار
دژم گشته از خانهٔ شهریار
کتایون قیصر که بد مادرش
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۳
چو بگذشت شب گرد کرده عنان
برآورد خورشید رخشان سنان
نشست از بر تخت زر شهریار
بشد پیش او فرخ اسفندیار
همی بود پیشش پرستارفش
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۴
به فرزند پاسخ چنین داد شاه
که از راستی بگذری نیست راه
از این بیش کردی که گفتی تو کار
که یار تو بادا جهان کردگار
نبینم همی دشمنی در جهان
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۵
کتایون چو بشنید شد پر ز خشم
به پیش پسر شد پر از آب چشم
چنین گفت با فرخ اسفندیار
که ای از کیان جهان یادگار
ز بهمن شنیدم که از گلستان
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۶
به شبگیر هنگام بانگ خروس
ز درگاه برخاست آوای کوس
چو پیلی به اسپ اندر آورد پای
بیاورد چون باد لشکر ز جای
همی رفت تا پیشش آمد دو راه
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۷
بفرمود تا بهمن آمدش پیش
ورا پندها داد ز اندازه بیش
بدو گفت اسپ سیه بر نشین
بیارای تن را به دیبای چین
بنه بر سرت افسر خسروی
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۸
سخنهای آن نامور پیشگاه
چو بشنید بهمن بیامد به راه
بپوشید زربفت شاهنشهی
بسر بر نهاد آن کلاه مهی
خرامان بیامد ز پردهسرای
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۹
یکی کوه بد پیش مرد جوان
برانگیخت آن باره را پهلوان
نگه کرد بهمن به نخچیرگاه
بدید آن بر پهلوان سپاه
درختی گرفته به چنگ اندرون
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۰
چو بشنید رستم ز بهمن سخن
پراندیشه شد مغز مرد کهن
چنین گفت کآری شنیدم پیام
دلم شد به دیدار تو شادکام
ز من پاسخ این بر به اسفندیار
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۱
ز رستم چو بشنید بهمن سخن
روان گشت با موبد پاکتن
تهمتن زمانی به ره در بماند
زواره فرامرز را پیش خواند
کز ایدر به نزدیک دستان شوید
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۲
بفرمود کاسپ سیه زین کنید
به بالای او زین زرین کنید
پس از لشکر نامور صدسوار
برفتند با فرخ اسفندیار
بیامد دمان تا لب هیرمند
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۳
چو رستم برفت از لب هیرمند
پراندیشه شد نامدار بلند
پشوتن که بد شاه را رهنمای
بیامد همانگه به پرده سرای
چنین گفت با او یل اسفندیار
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۴
نشست از بر رخش چون پیل مست
یکی گُرزهٔ گاو پیکر به دست
بیامد دمان تا به نزدیک آب
سپه را به دیدار او بد شتاب
هرانکس که از لشکر او را بدید
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۵
چنین گفت با رستم اسفندیار
که ای نیک دل مهتر نامدار
من ایدون شنیدستم از بخردان
بزرگان و بیداردل موبدان
ازان برگذشته نیاکان تو
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۶
بدو گفت رستم که آرام گیر
چه گویی سخنهای نادلپذیر
دلت بیش کژی بپالد همی
روانت ز دیوان ببالد همی
تو آن گوی کز پادشاهان سزاست
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۷
چو از رستم اسفندیار این شنید
بخندید و شادان دلش بردمید
بدو گفت ازین رنج و کردار تو
شنیدم همه درد و تیمار تو
کنون کارهایی که من کردهام
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۸
چنین گفت رستم به اسفندیار
که کردار ماند ز ما یادگار
کنون داد ده باش و بشنو سخن
ازین نامبردار مرد کهن
اگر من نرفتی به مازندران
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۹
چنین پاسخ آوردش اسفندیار
که گفتار بیشی نیاید به کار
شکم گرسنه روز نیمی گذشت
ز گفتار پیکار بسیار گشت
بیارید چیزی که دارید خوان
[...]