مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۰
طیب الله عیشکم لا وحش الله منکم
حق آن خال شاهدت رو به ما آر ای عمو
دست جعفر که ماند از او بر سر کوه پرسمو
شبه مهجور عاشق من وصال مصرم
دست او را دهان بدی شرح دادی از آن غم او
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۱
بوقلمون چند از انکار تو
در کف ما چند خلد خار تو
یار تو از سر فلک واقف است
پس چه بود پیش وی اسرار تو
چند بگویی که همین بار و بس
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۲
پرده بگردان و بزن ساز نو
هین که رسید از فلک آواز نو
تازه و خندان نشود گوش و هوش
تا ز خرد درنرسد راز نو
این بکند زهره که چون ماه دید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۳
یا قمرا لوعه للقمرین سکن
حلت علی حریمهم فی خطر لیمنوا
یا شجرا غصونه فوق سماء وهمنا
هز هز فی قلوبنا مرحمه لنجتنوا
هر کی تو گردنش زدی گشت درازگردن او
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۴
بوسیسی افندیمو هم محسن و هم مه رو
نیپو سر کینیکا چونم من و چونی تو
یا نعم صباح ای جان مستند همه رندان
تا شب همگان عریان با یار در آب جو
یا قوم اتیناکم فی الحب فدیناکم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۵
الیوم من الوصل نسیم و سعود
الیوم اری الحب علی العهد فعودوا
رفتهست رقیب و بر آن یار نبود او
بیزحمت دشمن دم عشاق شنود او
یا قلب ابشرک به وصل و رحیق
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۶
بگردان ساقی مه روی جام
رهایی ده مرا از ننگ و نام
گرفتارم به دامت ساقیا ز آنک
نهادستی به هر گامی تو دام
رها کن کاهلی دریاب ما را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۷
هم صدوا هم عتبوا عتابا ما له سبب
تن و دل ما مسخر او که مینپرد به جز بر او
فما طلبوا سوی سقمی فطاب علی ما طلبوا
عجب خبری که میدهدم دم و غم او کر و فر او
فنی جلدی اذا عبسوا فکیف تری اذا طربوا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۸
یا عاشقین المقصد سیحوا الی ما ترشدوا
و استفتشوا من یسعد یلقون این السید
العشق نور مرتفع و السر نعم المکترع
نهر الهوی لا ینقطع نار الهوی لا تخمد
لا عشق الا بالجوی من کان فی سقم الهوی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۹
الا یا ساقیا انی لظمن و مشتاق
ادر کأسا و لا تنکر فان القوم قد ذاقوا
اذا ما شئت اسراری ادر کأسا من النار
فاسکرنی و سائلنی الی من انت مشتاق
اضاء العشق مصباحا فصار اللیل اصباحا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۰
ابناء ربیعنا تعالوا
فالورد یقول لا تبالوا
و العشق یصیحکم جهارا
الخلد لکم فلا تزالوا
و الحسن علی البها تجلی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۳
امسی و اصبح بالجوی اتعذب
قلبی علی نار الهوی یتقلب
ان کنت تهجرنی تهذبنی به
انت النهی و بلاک لا اتهذب
ما بال قلبک قد قسا فالی متی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۵
امروز مستان را نگر در مست ما آویخته
افکنده عقل و عافیت و اندر بلا آویخته
گفتم که ای مستان جان میخورده از دستان جان
ای صد هزاران جان و دل اندر شما آویخته
گفتند شکر الله را کو جلوه کرد این ماه را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۶
ای جبرئیل از عشق تو اندر سما پا کوفته
ای انجم و چرخ و فلک اندر هوا پا کوفته
تا گاو و ماهی زیر این هفتم زمین خرم شده
هر برج تا گاو و سمک اندر علا پا کوفته
انگور دل پرخون شده رفته به سوی میکده
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۷
یک چند رندند این طرف در ظل دل پنهان شده
و آن آفتاب از سقف دل بر جانشان تابان شده
هر نجم ناهیدی شده هر ذره خورشیدی شده
خورشید و اختر پیششان چون ذره سرگردان شده
آن عقل و دل گم کردگان جان سوی کیوان بردگان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۸
این کیست این این کیست این شیرین و زیبا آمده
سرمست و نعلین در بغل در خانه ما آمده
خانه در او حیران شده اندیشه سرگردان شده
صد عقل و جان اندر پیش بیدست و بیپا آمده
آمد به مکر آن لعل لب کفچه به کف آتش طلب
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۹
این کیست این این کیست این در حلقه ناگاه آمده
این نور اللهی است این از پیش الله آمده
این لطف و رحمت را نگر وین بخت و دولت را نگر
در چاره بداختران با روی چون ماه آمده
لیلی زیبا را نگر خوش طالب مجنون شده
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۰
ای عاشقان ای عاشقان دیوانهام کو سلسله
ای سلسله جنبان جان عالم ز تو پرغلغله
زنجیر دیگر ساختی در گردنم انداختی
وز آسمان درتاختی تا رهزنی بر قافله
برخیز ای جان از جهان برپر ز خاک خاکدان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۱
ای از تو خاکی تن شده تن فکرت و گفتن شده
وز گفت و فکرت بس صور در غیب آبستن شده
هر صورتی پروردهای معنی است لیک افسردهای
صورت چو معنی شد کنون آغاز را روشن شده
یخ را اگر بیند کسی و آن کس نداند اصل یخ
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۲
ای جان و دل از عشق تو در بزم تو پا کوفته
سرها بریده بیعدد در رزم تو پا کوفته
چون عزم میدان زمین کردی تو ای روح امین
ذرات خاک این زمین از عزم تو پا کوفته
فرمان خرمشاهیت در خون دل توقیع شد
[...]