گنجور

 
مولانا

بوسیسی افندیمو هم محسن و هم مه رو

نیپو سر کینیکا چونم من و چونی تو

یا نعم صباح ای جان مستند همه رندان

تا شب همگان عریان با یار در آب جو

یا قوم اتیناکم فی الحب فدیناکم

مذ نحن رایناکم امنیتنا تصفوا

گر جام دهی شادم دشنام دهی شادم

افندی اوتی تیلس ثیلو که براکالو

چون مست شد این بنده بشنو تو پراکنده

قویثز می کناکیمو سیمیر ابرالالو

یا سیدتی هاتی من قهوه کاساتی

من زارک من صحو ایاک و ایاه

ای فارس این میدان می‌گرد تو سرگردان

آخر نه کم از چرخی در خدمت آن مه رو

پویسی چلبی پویسی ای پوسه اغا پوسی

بی‌نخوت و ناموسی این دم دل ما را جو

ای دل چو بیاسودی در خواب کجا بودی

اسکرت کما تدری من سکرک لا تصحو

واها سندی واها لما فتحت فاها

ما اطیب سقیاها تحلوا ابدا تحلو

ای چون نمکستانی اندر دل هر جانی

هر صورت را ملحی از حسن تو ای مرجو

چیزی به تو می‌ماند هر صورت خوب ار نی

از دیدن مرد و زن خالی کنمی پهلو

گر خلق بخندندم ور دست ببندندم

ور زجر پسندندم من می‌نروم زین کو

از مردم پژمرده دل می‌شود افسرده

دارد سیهی در جان گر زرد بود مازو

بانگ تو کبوتر را در برج وصال آرد

گر هست حجاب او صد برج و دو صد بارو

قوم خلقو بورا قالو شططا زورا

فی وصفک یا مولی لا نسمع ما قالوا

این نفس ستیزه رو چون بزبچه بالاجو

جز ریش ندارد او نامش چه کنم ریشو

خامش کن خامش کن از گفته فرامش کن

هین بازمیا این سو آن سو پر چون تیهو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

هم آگه و هم ناگه مهمان من آمد او

دل گفت که کی آمد جان گفت مه مه رو

او آمد در خانه ما جمله چو دیوانه

اندر طلب آن مه رفته به میان کو

او نعره زنان گشته از خانه که این جایم

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حافظ

ای در چمن خوبی رویت چو گل خودرو

چین شکن زلفت چون نافهٔ چین خوش بو

ماه است رخت یا روز؟ مشک است خطت یا شب؟

سیم است برت یا عاج؟ سنگ است دلت یا رو؟

لعلت به در دندان بشکست لب پسته

[...]

نسیمی

در عشق تو ای مهرو! عاشق چو منی کوکو؟

تا بر سر ویرانها چون کوف زند «کو کو»

سوزد به غمت، سازد، در راه تو جان بازد

وانگه نظر اندازد بر روی تو از شش سو

ای غیرت ماه و خور، بردار نقاب از رخ

[...]

سلیم تهرانی

بسته کمر کینم، از قبضه کمان او

در کشتن من تیغش، افتاده به یک پهلو

چون سرو سوی مسجد آمد به نماز، اما

می خورده و چون غنچه آید ز دهانش بو

بیماری چشمش را تعویذ چو بنویسند

[...]

واعظ قزوینی

شاهنشه دین پرور، دارای سلیمان فر

آنکو بودش بر در، پیوسته شهان را رو

گردیده ز بس کوته، دست ستم از بیمش

بر خویش صبا لرزد، از گل چو ستاند بو

جودش ز جهان از بس، آیین طلب افگند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه