گنجور

 
مولانا

یا قمرا لوعه للقمرین سکن

حلت علی حریمهم فی خطر لیمنوا

یا شجرا غصونه فوق سماء وهمنا

هز هز فی قلوبنا مرحمه لنجتنوا

هر کی تو گردنش زدی گشت درازگردن او

خرمن هر کی سوختی گشت بزرگ خرمن او

هر کی سرش شکافتی سر بفراخت بر فلک

هر کی تو در چهش کنی یافت جهان روشن او

یا بلدا مخلدا افلح من ثوی به

للبرکات مطلع للثمرات معدن

یا سحرا منورا لیس عقیبه دجی

افلح کل منظر ذاک به مزین

هر کی طرب رها کند پشت سوی وفا کند

بازکشاندش به خود با کرم مفتن او

می‌کشدش که ای رهی از کف من کجا رهی

رو به من آورید هین ها الذین آمنوا

جاء اوان وصلنا یلحقنا باصلنا

شممنا عبیره فانتهضوا لتیقنوا

ما بقی انسلاخنا ان هنا مناخنا

فی عرفات معشر ابتکروا و احسنوا

پند نگار خود شنو از بر او برون مرو

ای دل و دیده دیده‌ای ای دل و دیده من او

پیش خودم همی‌نشان بر سر من همی‌فشان

تا ز تو لاف می‌زنم کم بگرفت دامن او

قد نطق الهوی اسکتوا استمعوا و انصتوا

ان لسان نطقنا عند لقاه الکن

بستم من دهان خود دل بگشاد صد دهان

بهر دل تو تن زدم بس بودم نوازن او

در گل و در شکر نشین بهر خدای لطف بین

سیب و انار تازه چین کمد در فشاندن او