مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۹
ای دل صافی دم ثابت قدم
جئت لکی تنذر خیر الامم
سر ننهی جز به اشارات دل
بر ورق عشق ازل چون قلم
از طرب باد تو و داد تو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۰
آمد سرمست سحر دلبرم
بیخود و بنشست به مجلس برم
گرم شد و عربده آغاز کرد
گفت که تو نقشی و من آزرم
تو به دو پر می پری و من به صد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۱
شد ز غمت خانهٔ سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم
در طلب زهرهْ رُخِ ماه رو
مینگرد جانب بالا دلم
فرش غمش گشتم و آخر ز بخت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۲
چند گهی فاتحه خوانت کنم
از پس آن شاه جهانت کنم
پیر شدی در غم ما باک نیست
پیر بیا تا که جوانت کنم
هیچ غم جان مخور ار جان برفت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۳
بار دگر جانب یار آمدیم
خیره نگر سوی نگار آمدیم
بر سر و رو سجده کنان جمله راه
تا سر آن گنج چو مار آمدیم
نافهٔ آهو چو بزد بر دماغ
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۴
ما به تماشای تو بازآمدیم
جانب دریای تو بازآمدیم
سیل غمت خانهٔ دل را بِبُرد
زود به صحرای تو بازآمدیم
چون سَرِ ما مطبخ سودای توست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۵
گر تو کنی روی ترش زحمت از این جا ببرم
گر تو میی من قدحم ور ترشی من کبرم
عبس وجها سندی کان سناه مددی
کل هوی یهویه ذاک جمیل و کرم
زنده نباشد دل من گر به مهش دل ندهم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۶
منم آن بنده مخلص که از آن روز که زادم
دل و جان را ز تو دیدم دل و جان را به تو دادم
کتب العشق بانی بهوی العاشق اعلم
فالیه نتراجع و الیه نتحاکم
چو شراب تو بنوشم چو شراب تو بجوشم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۷
انا فتحنا بابکم لا تهجروا اصحابکم
لا تیئسوا من غابکم لا تدنسوا اثوابکم
الحمد لله الذی من علینا بالثنا
فی ظل دین مسند لا تغلقوا ابوابکم
یا اولیا لا تحزنوا اربحتکم لا تغبنوا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۸
رحت انا من بینکم غبت کذا من عینکم
لا تغفلوا عن حینکم لا تهدموا دارینکم
اخواننا اخواننا ان الزمان خاننا
لا تنسؤا هجراننا لا تهدموا دارینکم
قد فاتنا اعمارنا و استنسیت اخبارنا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۹
اتیناکم اتیناکم فحیونا نحییکم
و لو لاکم و لقیاکم لما کنا بودایکم
دخلنا دارکم سکری فشکرا ربنا شکرا
ذکرتم عهدنا ذکرا و نادانا منادیکم
خرجنا من قری الوادی دخلنا القصر یا حادی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۱
قد رجعنا قد رجعنا جائیا من طورکم
انظرونا انظرونا نقتبس من نورکم
کل من یرجو وجودا یغتنم من جودکم
کل من ارداه عسر نال من میسورکم
لیس یشقی بالرزایا من یکن محفوظکم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۵
بیا بیا دلدار من دلدار من
درآ درآ در کار من در کار من
تویی تویی گلزار من گلزار من
بگو بگو اسرار من اسرار من
***
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۶
دزدیده چون جان میروی اندر میانِ جانِ من
سروِ خرامانِ منی ای رونقِ بستانِ من
چون میروی بیمن مرو ای جانِ جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعلهیِ تابانِ من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۷
گر آخر آمد عشق تو گردد ز اولها فزون
بنوشت توقیعت خدا کاخرون السابقون
زرین شده طغرای او ز انا فتحناهای او
سر کرده صورتهای او از بحر جان آبگون
آدم دگربار آمده بر تخت دین تکیه زده
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۸
تا کی گریزی از اجل در ارغوان و ارغنون
نک کش کشانت می برند انا الیه راجعون
تا کی زنی بر خانهها تو قفل با دندانهها
تا چند چینی دانهها، دام اجل کردت زبون
شد اسب و زین نقره گین، بر مرکب چوبین نشین
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۹
ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچ است از جهان
در گوش جانم میرسد طبل رحیل از آسمان
نک ساربان برخاسته قطّارها آراسته
از ما حلالی خواسته چه خفتهاید ای کاروان
این بانگها از پیش و پس بانگ رحیل است و جرس
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۰
دلدار من در باغ دی میگشت و میگفت ای چمن
صد حور خوش داری ولی بنگر یکی داری چو من
گفتم صلای ماجرا ما را نمیپرسی چرا
گفتا که پرسشهای ما بیرون ز گوش است و دهن
گفتم ز پرسش تو بحل باری اشارت را مهل
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۱
بویی همیآید مرا مانا که باشد یار من
بر یاد من پیمود می آن باوفا خمار من
کی یاد من رفت از دلش ای در دل و جان منزلش
هر لحظه معجونی کند بهر دل بیمار من
خاصه کنون از جوش او زان جوش بیروپوش او
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۲
این کیست این این کیست این این یوسف ثانی است این
خضر است و الیاس این مگر یا آب حیوانی است این
این باغ روحانی است این یا بزم یزدانی است این
سرمه سپاهانی است این یا نور سبحانی است این
آن جان جان افزاست این یا جنت المأواست این
[...]