گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۹

 

اگر چه شرط نهادیم و امتحان کردیم

ز شرط‌ها بگذشتیم و رایگان کردیم

اگر چه یک طرف از آسمان زمینی شد

نه پاره پاره زمین را هم آسمان کردیم

اگر چه بام بلندست آسمان مگریز

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۰

 

چه روز باشد کاین جسم و رسم بنوردیم

میان مجلس جان حلقه حلقه می گردیم

همی‌خوریم می جان به حضرت سلطان

چنانک بی‌لب و ساغر نخست می خوردیم

خراب و مست به ساقی جان همی‌گوییم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۱

 

اگر زمین و فلک را پر از سلام کنیم

وگر سگان تو را فرش سیم خام کنیم

وگر همای تو را هر سحر که می آید

ز جان و دیده و دل حلقه‌های دام کنیم

وگر هزار دل پاک را به هر سر راه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۲

 

به حق آنک بخواندی مرا ز گوشه بام

اشارتی که بکردی به سر به جای سلام

به حق آنک گشادی کمر که می نروم

که شد قمر کمرت را چو من کمینه غلام

به حق آنک نداند دل خیال اندیش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۳

 

به جان عشق که از بهر عشق دانه و دام

که عزم صد سفرستم ز روم تا سوی شام

نمی‌خورم به حلال و حرام من سوگند

به جان عشق که بالاست از حلال و حرام

به جان عشق که از جان جان لطیفتر است

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۴

 

سماع چیست ز پنهانیان دل پیغام

دل غریب بیابد ز نامه شان آرام

شکفته گردد از این باد شاخه‌های خرد

گشاده گردد از این زخمه در وجود مسام

سحر رسد ز ندای خروس روحانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۵

 

به گوش من برسانید هجر تلخ پیام

که خواب شیرین بر عاشقان شده‌ست حرام

بکرد بر خور و بر خواب چارتکبیری

هر آن کسی که بر او کرد عشق نیم سلام

به من نگر که بدیدم هزار آزادی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۶

 

به گرد تو چو نگردم به گرد خود گردم

به گرد غصه و اندوه و بخت بد گردم

چو نیم مست من از خواب برجهم به صبوح

به گرد ساقی خود طالب مدد گردم

به گرد لقمه معدود خلق گردانند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۷

 

بیار باده که اندر خمار خمارم

خدا گرفت مرا زان چنین گرفتارم

بیار جام شرابی که رشک خورشید است

به جان عشق که از غیر عشق بیزارم

بیار آنک اگر جان بخوانمش حیف است

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۸

 

به گوشه‌ای بروم گوش آن قدح گیرم

که عاشق قدح و درد و خصم تدبیرم

خوش است گوشه و یا گوشه گشته‌ای چون من

به هر چه باشد از این دو چو شهد و چون شیرم

چو آب و روغن با هر کی مرغ آبی نیست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۹

 

زهی حلاوت پنهان در این خلای شکم

مثال چنگ بود آدمی نه بیش و نه کم

چنانک گر شکم چنگ پر شود مثلا

نه ناله آید از آن چنگ پر نه زیر و نه بم

اگر ز روزه بسوزد دماغ و اشکم تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۰

 

خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم

به خواب دوش که را دیده‌ام نمی‌دانم

ز خوشدلی و طرب در جهان نمی‌گنجم

ولی ز چشم جهان همچو روح پنهانم

درخت اگر نبدی پا به گل مرا جستی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۱

 

به کوی عشق تو من نامدم که بازروم

چگونه قبله گذارم چو در نماز روم

به جز که کور نخواهد که من به هیچ سبب

به سوی ظلمت از آن شمع صد طراز روم

کدام عقل روا بیند این که من تشنه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۲

 

ببسته است پری نهانیی پایم

ز بند اوست که من در میان غوغایم

ز کوه قافم من که غریب اطرافم

به صورتم چو کبوتر به خلق عنقایم

کبوترم چو شود صید چنگ باز اجل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۳

 

اگر چه ما نه خروس و نه ماکیان داریم

ز بیضه سر کن و بنگر که ما کیان داریم

به آفتاب حقایق به هر سحر گوییم

تو جمله جانی و ما از تو نیم جان داریم

گر از صفات تو نتوان نشان نمود ولی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۴

 

بیار مطرب بر ما کریم باش کریم

به کوی خسته دلانی رحیم باش رحیم

دلم چو آتش چون در دمی شود زنده

چو دل مباش مسافر مقیم باش مقیم

بیامد آتش و بر راه عاشقان بنشست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۵

 

فضول گشته‌ام امروز جنگ می‌جویم

منوش نکته مستان که یاوه می‌گویم

تنا بسوز چو هیزم که از تو سیر شدم

دلا برو تو ز پیشم تو را نمی‌جویم

لگن نهاد خیالش به چشمه چشمم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۶

 

بر آن شده‌ست دلم کآتشی بگیرانم

که هر کی او نمرد پیش تو بمیرانم

کمان عشق بدرم که تا بداند عقل

که بی‌نظیرم و سلطان بی‌نظیرانم

که رفت در نظر تو که بی‌نظیر نشد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۷

 

اگر به عقل و کفایت پی جنون باشم

میان حلقه عشاق ذوفنون باشم

منم به عشق سلیمان زبان من آصف

چرا ببسته هر داروی فسون باشم

خلیل وار نپیچم سر خود از کعبه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۸

 

می گریزد از ما و ما قوامش داریم

زن زنانش آریم کش کشانش آریم

می دود آن زیبا بر گل و سوسن‌ها

گو بیا ما را بین ما از آن گلزاریم

می کند دلداری وان همه طراری

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۵۸۶
۱۵۸۷
۱۵۸۸
۱۵۸۹
۱۵۹۰
۶۴۶۲