گنجور

 
مولانا

اگر زمین و فلک را پر از سلام کنیم

وگر سگان تو را فرش سیم خام کنیم

وگر همای تو را هر سحر که می آید

ز جان و دیده و دل حلقه‌های دام کنیم

وگر هزار دل پاک را به هر سر راه

به دست نامه پرخون به تو پیام کنیم

وگر چو نقره و زر پاک و خالص از پی تو

میان آتش تو منزل و مقام کنیم

به ذات پاک منزه که بعد این همه کار

به هر طرف نگرانیم تا کدام کنیم

قرار عاقبت کار هم بر این افتاد

که خویش را همه حیران و خیره نام کنیم

و آنگهی که رسد باده‌های حیرانان

ز شیشه خانه دل صد هزار جام کنیم

چو سیمبر به صفا تنگمان به بر گیرد

فلک که کره تند است ماش رام کنیم

چو مغز روح از آن باده‌ها به جوش آید

چهار حد جهان را به تک دو گام کنیم

ز شمس تبریز انگشتری چو بستانیم

هزار خسرو تمغاج را غلام کنیم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۷۳۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

کمند زلف ترا چون به خویش رام کنیم؟

به راه دام تو در خاک چند دام کنیم؟

سپهر تیغ مکافات بر کف استاده است

چه لازم است که ما فکر انتقام کنیم؟

اگر چه پختگیی نیست کارفرما را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه