فضول گشتهام امروز جنگ میجویم
منوش نکته مستان که یاوه میگویم
تنا بسوز چو هیزم که از تو سیر شدم
دلا برو تو ز پیشم تو را نمیجویم
لگن نهاد خیالش به چشمه چشمم
بهانه کرد کز این آب جامه میشویم
بگفتمش که به خونابه جامه چون شویی
بگفت خون همه زان سوست و من از این سویم
به سوی تو همه خون است و سوی من همه آب
نه قبطیم که در این نیل موسوی خویم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از احساسات و افکار متناقض خود صحبت میکند. او امروز در حال جنگ و جدل است و از حباب های مستی و گمانهای بیاساس صحبت میکند. به طرف مقابلش میگوید که چون از او سیر شده، بهتر است دور شود. او همچنین به خیال و تصوراتی که در چشمانش دارد اشاره میکند و به درد و رنجی که از آن میکشد میپردازد. در نهایت، به تفاوتهای بین خود و طرف مقابل اشاره میکند و بیان میکند که در حالی که طرف مقابل در دریایی از خون غرق است، او در خود آب را میبیند، اما این تفاوتها باعث دوری و جداییشان نمیشود.
هوش مصنوعی: امروز حوصلهام سر رفته و به دنبال درگیری هستم. این را بدان که من به خاطر خوشیها و شوقهایم چیزی بیخود میگویم.
هوش مصنوعی: بسوز مثل هیزم که دیگر از تو سیر شدهام، ای دل. برو از پیش من، دیگر به دنبالت نمیگردم.
هوش مصنوعی: خیالش به چشمه چشمانم آمده و بهانه میآورد که از این آب، لباس خود را شسته و پاک کنم.
هوش مصنوعی: به او گفتم که چگونه با لباس خونیات تطهیر خواهی شد، او پاسخ داد که خون همه از آن سمت است و من از این سمت.
هوش مصنوعی: به سمت تو همه چیز خونی و پر از درد و احساس است، در حالی که به سمت من همه چیز آرام و بیحالت مانند آب است. من قبطی نیستم که در این جریان به سوی تو مانند موسای پیامبر بروم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
من آن بدیع صفت را به ترک چون گویم
که دل ببرد به چوگان زلف چون گویم
گرم به هر سر مویی ملامتی بکنی
گمان مبر که تفاوت کند سر مویم
تعلقی است مرا با کمان ابروی او
[...]
کدام لطف که در شأن ما نکرد ایزد
به صد زبان نتوانم که شکر آن گویم
اگر نه در دل من یاد او بود شب و روز
ز دل نفور شدم دست ازو فرو شویم
به هرکه درنگرم لطف او همی بینم
[...]
سرم خوش است و به بانگ بلند میگویم
که من نسیم حیات از پیاله میجویم
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقه دردی کشان خوش خویم
شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست
[...]
شدم به باغ که کنج فراغتی جویم
غمت ز پرده دل خیمه زد به پهلویم
شدم چو آینه صافی ز شست و شوی سرشک
بدین بهانه چه باشد که بنگری سویم
اگر چه روی به رویم نمی نهی باری
[...]
ز بوستان تو عشق بلند می گویم
چو شبنم از گل روی تو دست می شویم
نمی توان دل مردم ربود و پس خم زد
سواد زلف ترا مو بموی می جویم
ز بس که تشنه بوی وفای نایابم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.