به گوشهای بروم گوش آن قدح گیرم
که عاشق قدح و درد و خصم تدبیرم
خوش است گوشه و یا گوشه گشتهای چون من
به هر چه باشد از این دو چو شهد و چون شیرم
چو آب و روغن با هر کی مرغ آبی نیست
که زهره طالعم و شکر سکرتأثیرم
ز حلق من آن خواهم که شکر سکر کند
دگر همه به تو بخشیدم ای بک و میرم
روم سری بنهم کان سری است باده جان
که خفته به سر پراحتیال و تزویرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی اشتیاق و تمایل به پذیرش عشق و درد و همچنین تراژدیهای زندگی است. گوینده به گوشهای ملتمس میشود که در آن بتواند شراب بنوشد و از خوشی و سختیهای وجودش لذت ببرد. او اشاره میکند که برای او، عشق و شکر به مانند شهد و شیر هستند و به دوگانگی احساسات زندگی میپردازد. در نهایت، گوینده اشاره به نیازش به آرامش و شفافیت ذهنی دارد و میخواهد از رازهای وجودش پردهبرداری کند.
هوش مصنوعی: به گوشهای میروم و جامی برمیدارم، چرا که عاشق نوشیدن و احساس درد و مواجهه با دشمنی هستم و در این زمینه تدبیر و تدبیر دارم.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در گوشهای نشسته و آرامش دارد، چون من که برای هر چیزی که با آن مواجه میشوم، مانند شهد شیرین و شیر قوی احساس خوبی دارم.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که انسانها مانند آب و روغن با یکدیگر هماهنگ نیستند و هر کسی در زندگیاش ممکن است با مشکلات و چالشهای خاصی مواجه شود. زندگی گاهی تلخ و گاهی شیرین است و تجربهها و احساسات متفاوتی را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: از گلوی من میخواهم که شیرینی به وجود بیاورد، زیرا دیگر همه چیز را به تو تقدیم کردهام، ای جان و عشق من.
هوش مصنوعی: میخواهم خود را آرام کنم، زیرا سرم پر از افکار پنهان و حقهبازی است؛ بادهای که جانم را شاداب میکند، در خواب به سرم میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
به ابرویِ چو کمانت که گر زنی تیرم
نظر ز ابرو و چشم تو بر نمیگیرم
چو در طریق وفایت شدم ندیم ندم
رفیق گریهٔ زارست و نالهٔ زیرم
ز لذت لب تو گشت جان من شیرین
[...]
به لب نمی رسد از ضعف آه شبگیرم
ز بار دل چو کمان، خانه می کند تیرم
ز بس گداختگی در نظر نمی آیم
مگر به موی میان کرده اند تصویرم
چه بوریا همه تن استخوان نما شده ام
[...]
چه حاجتست به بند گران تدبیرم
چو اشک لغزش پایی بس است زنجیرم
اثر طرازی اشک چکیده آن همه نیست
توان به جنبش مژگانکشید تصویرم
ز بسکه ششجهت از منگرفته است غبار
[...]
نشایدم چو دل از مهر یار برگیرم
ضرورتست کز اینجا ره سفر گیرم
بچشم من شده شیراز تر چون کنعان
بشیر کو که زیوسف از او خبر گیرم
زدیده خواست سپردل بدفع تیر نظر
[...]
جنون گسسته بدانسان کمند تدبیرم
که از سلاسل تو مستحق زنجیرم
ز نور حسن تو چشم و چراغ خورشیدم
ز فر عشق تو فرمانروای تقدیرم
ز سحر چشم تو شاهین پنجهٔ شاهم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.