گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۶

 

عشق مرا بر همگان برگزید

آمد و مستانه رخم را گزید

شکر کز آن کان زر جعفری

روی مرا نادره گازی رسید

باد تکبر اگرم در سرست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۷

 

گفت کسی خواجه سنایی بمرد

مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد

قالب خاکی به زمین بازداد

روح طبیعی به فلک واسپرد

ماه وجودش ز غباری برست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۸

 

یا من نعماه غیر معدود

و السعی لدیه غیر مردود

قد اکرمنا و قد دعانا

کی نعبده و نعم معبود

لا یطلب حمدنا لفخر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۹

 

طارت الکتب الکرام من کرام یا عباد

ایقظوا من غفله ثم انشروا للاجتهاد

جاء نا میزاننا کی نختبر اوزاننا

ربنا اصلح شأننا اوجد به عفو یا جواد

اضحکوا بعد البکاء نعم هذا المشتکی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۰

 

من رای درا تلالا نوره وسط الفؤاد

بیننا و بینه قبل التجلی الف واد

جاء من یحیی الموات و الرمیم و الرفات

ایها الاموات قوموا و ابصروا یوم التناد

طارت الکتب الکرام من کرام کاتبین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۱

 

میر خوبان را دگر منشور خوبی دررسید

در گل و گلزار و نسرین روح دیگر بردمید

با ملیحا زاده الرحمن احسانا جدید

یا منیرا زاده نور علی نور مزید

خوشتر از جان خود چه باشد جان فدای خاک تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۲

 

یا شبه الطیف لی انت قریب بعید

جمله ارواحنا تغمس فیما ترید

نوبت آدم گذشت نوبت مرغان رسید

طبل قیامت زدند خیز که فرمان رسید

انت لطیف الفعال انت لذیذ المقال

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۳

 

اگر حریف منی پس بگو که دوش چه بود

میان این دل و آن یار می فروش چه بود

فدیت سیدنا انه یری و یجود

الی البقاء یبلغ من الفناء یذود

اگر به چشم بدیدی جمال ماهم دوش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۵

 

ای شاهد سیمین ذقن درده شرابی همچو زر

تا سینه‌ها روشن شود افزون شود نور نظر

کوری هشیاران ده آن جام سلطانی بده

تا جسم گردد همچو جان تا شب شود همچون سحر

چون خواب را درهم زدی درده شراب ایزدی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۶

 

انا فتحنا عینکم فاستبصروا الغیب البصر

انا قضینا بینکم فاستبشروا بالمنتصر

باد صبا ای خوش خبر مژده بیاور دل ببر

جانم فدات ای مژده ور بستان تو جانم ماحضر

شمشیرها جوشن شود ویرانه‌ها گلشن شود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۷

 

آمد ترش رویی دگر یا زمهریر است او مگر

برریز جامی بر سرش ای ساقی همچون شکر

یا می دهش از بلبله یا خود به راهش کن هله

زیرا میان گلرخان خوش نیست عفریت ای پسر

درده می پیغامبری تا خر نماند در خری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۸

 

رو چشم جان را برگشا در بی‌دلان اندرنگر

قومی چو دل زیر و زبر قومی چو جان بی‌پا و سر

بی‌کسب و بی‌کوشش همه چون دیگ در جوشش همه

بی‌پرده و پوشش همه دل پیش حکمش چون سپر

از باغ و گل دلشادتر وز سرو هم آزادتر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۹

 

ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر

دیوانگان را می‌کند زنجیر او دیوانه‌تر

ای عشق شوخ بوالعجب آورده جان را در طرب

آری درآ هر نیم شب بر جان مست بی‌خبر

ما را کجا باشد امان کز دست این عشق آسمان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۰

 

ای تو نگار خانگی خانه درآ از این سفر

پسته لعل برگشا تا نشود گران شکر

ساقی روح چون توی کشتی نوح چون توی

تا که تهیست ساغرم خون چه پرست این جگر

طعنه زند مرا ز کین رو صنمی دگر گزین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۱

 

گرم درآ و دم مده باده بیار و غم ببر

ای دل و جان هر طرف چشم و چراغ هر سحر

هم طرب سرشته‌ای هم طلب فرشته‌ای

هم عرصات گشته‌ای پر ز نبات و نیشکر

خیز که رسته خیز شد روز نبات ریز شد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۲

 

دی سحری بر گذری گفت مرا یار

شیفته و بی‌خبری چند از این کار

چهره من رشک گل و دیده خود را

کرده پر از خون جگر در طلب خار

گفتم کی پیش قدت سرو نهالی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۳

 

اگر باده خوری باری ز دست دلبر ما خور

ز دستِ یارِ آتشرویِ عالم‌سوزِ زیبا خور

نمی‌شاید که چون برقی به هر دم خرمنی سوزی

مثال کشت کوهستان همه شربت ز بالا خور

اگر خواهی که چون مجنون حجاب عقل بردری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۴

 

مرا همچون پدر بنگر نه همچون شوهر مادر

پدر را نیک واقف دان از آن کژبازی مضمر

تو گردی راست اولیتر از آنک کژ نهی او را

وگر تو کژ نهی او را به استیزت کند کژتر

ز بابا بشنو و برجه که سلطانیت می‌خواند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۵

 

مرا آن اصل بیداری دگرباره به خواب اندر

بداد افیون شور و شر ببرد از سر ببرد از سر

به صد حیله کنم غافل از او خود را کنم جاهل

بیاید آن مه کامل به دست او چنین ساغر

مرا گوید نمی‌گویی که تا چند از گدارویی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۶

 

گرچه نه به دریاییم دانه گهریم آخر

ورچه نه به میدانیم در کر و فریم آخر

گر باده دهی ور نی زان باده دوشینه

از دادن و نادادن بس بی‌خبریم آخر

ای عشق چه زیبایی چه راوق و گیرایی

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۵۵۰
۱۵۵۱
۱۵۵۲
۱۵۵۳
۱۵۵۴
۶۴۶۲