عشق مرا بر همگان برگزید
آمد و مستانه رخم را گزید
شکر کز آن کان زر جعفری
روی مرا نادره گازی رسید
باد تکبر اگرم در سرست
هم ز دم اوست که در من دمید
کرد مرا خشم مه و بر رخم
گنبد نیلی سره نیلی کشید
باده فراوان و یکی جام نی
بوسه پیاپی شد و لب ناپدید
ای شب کفر از مه تو روز دین
گشته یزید از دم تو بایزید
گو سگ نفس این همه عالم بگیر
کی شود از سگ لب دریا پلید
قفل خداییش بسی خون که ریخت
خونش بریزیم چو آمد کلید
جان به سعادت بکشد نفس را
تا به هم افتند سعید و شهید
هیچ شکاری نرهد زان صیاد
کو ز سگیهای سگ تن رهید
ای خرف پیر جوان شو ز سر
تازه شد از یار هزاران قدید
وی بدن مرده برون آ ز گور
صور دمیدند ز عرش مجید
خامش و بشنو دهل خامشان
ایدک الله به عیش جدید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و تأثیر عمیق آن بر زندگیاش سخن میگوید. عشق او را انتخاب کرده و به او روح زندگی بخشیده است. او به زیبایی و شیفتگی خود نسبت به محبوبش اشاره میکند و از لحظات شاد و سرمستی در کنار او یاد میکند. همچنین، به تقابل عشق با غرور میپردازد و میگوید که عشق میتواند تمام زخمها و کینهها را به آرامش تبدیل کند. وی در نهایت به دعوت به زندگی جدید و شادی میپردازد و از شنیدن نواهای خوش و لذتهای زندگی صحبت میکند.
عشق از میان همه گان مرا انتخاب کرد و مست و بیخود بر چهره من نشانی گذاشت
شکر که از معدن طلای خالص جعفر( برمکی وزیر)به من هم به اندازه یک گازانبری (برای نگه داشتن طلای داغ در هنگام ) طلا رسید. شاید منظور این باشد که از آن معدن طلای چون خورشید درخشان،،روی من هم از وجود پرتوی کوچکی روشن شد.
اگر کبر و غروری در من هست بخاطر بودن توست، تویی که در منی(من هستی) عاشق دمآ دم به داشتن معشوقش افتخار میکنه
هوش مصنوعی: لباس سرخی که بر تن داشتم، ناگهان به خاطر خشم و قهر ماه تیره و تار شد و رنگ آسمان نیلی بر چهرهام دیده شد.
شراب فراوان هست و جام نیست،،بوسه های پشت سر هم ولی لبی نیست.مولانا در حضور عشق چنان غرق شده که دیگر جام وجود خود را پیدا نمی کند.
هوش مصنوعی: ای شب، با نور تو تاریکیهای کفر به روز دین تبدیل شده و یزید با دم تو به بایزید تبدیل گشته است.
هوش مصنوعی: اگر تو نفس این جهان را از سگ بگیری، آیا آن سگ میتواند از آب کثیف دریا دوری کند؟
هوش مصنوعی: خودی که خداوند دارد، خون زیادی به زمین ریخته است، حالا که کلید این قفل آمده، وقت آن است که خونش را بریزیم.
هوش مصنوعی: زندگی به گونهای باشد که نفس و جان به خوشبختی برسند و در نهایت، خوشبختان و شهیدان در کنار هم قرار گیرند.
هیچ شکاری از شکارچی خود فرار نمیکند وقتی او از حمله سگهای نفس خود نجات پیدا کرد. (بعد از رهایی از نفس ،هر آزاده ای با کمال میل صید عشق می شود)
هوش مصنوعی: ای پیر خرفت، دوباره جوان شو؛ زیرا که از یار، هزاران زیبایی و ویژگی جدید به وجود آمده است.
ای که مثل بدن مرده ای در گور هستی( اسیر این تن خاکی و در نفس)از آسمان ندای بیدار باش سر می دهند،،،بیدار شو به آگاهی برس و از این گور نفس خود را بیرون بیاور
سکوت کن (خاموش کردن سر و صداهای فکر،،در مراقبه ) و صدای دهل آنهایی را که ساکتند بشنو(صدای اهل دلان و عرشیان)در سکوت ،،خداوند تو را به شادمانی و لذتهای نو راهنمایی می کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
شب که مثال مه ذیالحجه دید
صورت طغراش ز مه برکشید
تا نهم ماه به طغرای ماه
حاج توانند به موقف رسید
چشم فلک بود مگر آفتاب
[...]
ستر کواکب قدمش میدرید
سُفت ملایک علمش میکشید
چونک کمند تو دلم را کشید
یوسفم از چاه به صحرا دوید
آنک چو یوسف به چهم درفکند
باز به فریادم هم او رسید
چون رسن لطف در این چه فکند
[...]
گر چه پدر بر سر تختش کشید
شست و فرود آمد و پیشش دوید
پیر من از میکده بویی شنید
دست زد و جامه سراسر درید
خرقه ازان شد که فرو شد به می
خرقه صدپاره که خواهد خرید؟
جان که غمش خورد و رسیدم به لب
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.