گنجور

 
مولانا

عشق مرا بر همگان برگزید

آمد و مستانه رخم را گزید

شکر کز آن کان زر جعفری

روی مرا نادره گازی رسید

باد تکبر اگرم در سرست

هم ز دم اوست که در من دمید

کرد مرا خشم مه و بر رخم

گنبد نیلی سره نیلی کشید

باده فراوان و یکی جام نی

بوسه پیاپی شد و لب ناپدید

ای شب کفر از مه تو روز دین

گشته یزید از دم تو بایزید

گو سگ نفس این همه عالم بگیر

کی شود از سگ لب دریا پلید

قفل خداییش بسی خون که ریخت

خونش بریزیم چو آمد کلید

جان به سعادت بکشد نفس را

تا به هم افتند سعید و شهید

هیچ شکاری نرهد زان صیاد

کو ز سگی‌های سگ تن رهید

ای خرف پیر جوان شو ز سر

تازه شد از یار هزاران قدید

وی بدن مرده برون آ ز گور

صور دمیدند ز عرش مجید

خامش و بشنو دهل خامشان

ایدک الله به عیش جدید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۰۰۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خاقانی

شب که مثال مه ذی‌الحجه دید

صورت طغراش ز مه برکشید

تا نهم ماه به طغرای ماه

حاج توانند به موقف رسید

چشم فلک بود مگر آفتاب

[...]

مولانا

چونک کمند تو دلم را کشید

یوسفم از چاه به صحرا دوید

آنک چو یوسف به چهم درفکند

باز به فریادم هم او رسید

چون رسن لطف در این چه فکند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سلمان ساوجی

پیر من از میکده بویی شنید

دست زد و جامه سراسر درید

خرقه ازان شد که فرو شد به می

خرقه صدپاره که خواهد خرید؟

جان که غمش خورد و رسیدم به لب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه