گفت کسی خواجه سنایی بمرد
مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد
قالب خاکی به زمین بازداد
روح طبیعی به فلک واسپرد
ماه وجودش ز غباری برست
آب حیاتش به درآمد ز درد
پرتو خورشید جدا شد ز تن
هر چه ز خورشید جدا شد فسرد
صافی انگور به میخانه رفت
چونک اجل خوشه تن را فشرد
شد همگی جان مثل آفتاب
جان شده را مرده نباید شمرد
مغز تو نغزست مگر پوست مرد
مغز نمیرد مگرش دوست برد
پوست بهل دست در آن مغز زن
یا بشنو قصه آن ترک و کرد
کرد پی دزدی انبان ترک
خرقه بپوشید و سر و مو سترد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن درباره مرگ خواجه سنایی و فلسفه وجودی اوست. شاعر میگوید که مرگ چنین شخصیتی کوچک و بیاهمیت نیست. او جسد خاکیاش را به زمین داد و روحش به آسمان رفت. وجود او مانند ماه از غباری آزاد شد و پس از رهایی از درد، مانند خورشید به حیات ادامه داد. شاعر تأکید میکند که روح واقعی انسان مانند آفتاب است و نباید آن را مرده محسوب کرد. تنها پوست ظاهری میمیرد و مغز (روح) با عشق به ابدیت میرسد. در نهایت، به داستانی از دزدی و تنپوشی اشاره میشود که از اهمیت و ارزش روح میگوید.
هوش مصنوعی: مردی گفت که خواجه سنایی از دنیا رفت، اما مرگ او مسئلهای نیست که خردمندان را نگران کند.
هوش مصنوعی: بدن خاکی به زمین بازگشت و جان طبیعی به آسمان پرواز کرد.
هوش مصنوعی: ماه وجود او از غباری پاک شد و آب حیاتش به خاطر درد بیرون آمد.
هوش مصنوعی: نور خورشید از هر چیزی که از آن جدا شود، جدا میشود و آن چیز سرد میگردد. این نشان میدهد که هر چیز که از منبع نور و گرما دور شود، از زندگی و گرمی نیز فاصله میگیرد.
هوش مصنوعی: انگور صاف و بیغش به میخانه رفت، زیرا زمانه به شدت بر تن انسان فشار وارد میکند.
هوش مصنوعی: همه جانها، مانند آفتاب درخشان شدهاند و نباید جانهای درخشان را مرده دانست.
هوش مصنوعی: ذهن تو باهوش و سرشار از درک و فهم است، اما اگر از دنیای ظاهری و مادی جدا شوی، این درک و بینش تو نمیمیرد، بلکه تنها با دوستی و ارتباط با دیگران واقعیتر و زندهتر خواهد شد.
هوش مصنوعی: به پوست خود دست نزن و به مغز آن زن نیز توجهی نکن، بلکه داستان آن ترک و کرد را بشنو.
هوش مصنوعی: او برای دزدی از خانهای به سمت آن رفت، در حالی که لباسی کهنه به تن داشت و موهایش را پوشانده بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
مُرد مرادی نه همانا که مُرد
مرگ چنان خواجه نه کاریست خُرد
جان گرامی به پدر باز داد
کالبد تیره به مادر سپرد
آنِ مَلِک با مَلِکی رفت باز
[...]
بوسه ای از دوست ببردم به نرد
نرد برافشاند و دو رخ سرخ کرد
سرخی رخساره آن ماهروی
بر دو رخ من دو گل افکند زرد
گاه بخایید همی پشت دست
[...]
همتش از چرخ همیبگذرد
رایش در غیب همیبنگرد
هیبت او چنگل شیران درد
دولت او سعد ابد پرورد
بوالفرج ای خواجه آزادمرد
هجر و وصال تو مرا خیره کرد
دید ز سختی تن و جان آنچه دید
خورد ز تلخی دل و جان آنچه خورد
سخت بدردم ز دل سخت گرم
[...]
عشق ترا خرد نباید شمرد
عشق بزرگان نبود کار خرد
بار تو هرکس نتواند کشید
خار تو هر پای نیارد سپرد
جز به غنیمت نشمارم غمت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.