گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۶

 

عشق را جان بی‌قرار بود

یاد جان پیش عشق عار بود

سر و جان پیش او حقیر بود

هر که را در سر این خمار بود

همه بر قلب می‌زند عاشق

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۷

 

هر که را ذوق دین پدید آید

شهد دنیاش کی لذیذ آید

آن چنان عقل را چه خواهی کرد

که نگوسار یک نبیذ آید

عقل بفروش و جمله حیرت خر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۸

 

بوی دلدار ما نمی‌آید

طوطی این جا شکر نمی‌خاید

هر مقامی که رنگ آن گل نیست

بلبل جان‌ها بنسراید

خوش برآییم دوست حاضر نیست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۹

 

صبر با عشق بس نمی‌آید

عقل فریادرس نمی‌آید

بیخودی خوش ولایتیست ولی

زیر فرمان کس نمی‌آید

کاروان حیات می‌گذرد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۰

 

من بسازم ولیک کی شاید

زاغ با طوطیان شکر خاید

هر یکی را ولایتست جدا

کژ با راست راست کی آید

گرچه طوطی خود از شکر زندست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۱

 

عشق جانان مرا ز جان ببرید

جان به عشق اندرون ز خود برهید

زانک جان محدثست و عشق قدیم

هرگز این در وجود آن نرسید

عشق جانان چو سنگ مغناطیس

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۲

 

خسروانی که فتنه‌ای چینید

فتنه برخاست هیچ ننشینید

هم شما هم شما که زیبایید

هم شما هم شما که شیرینید

همچو عنبر حمایلیم همه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۳

 

زان ازلی نور که پرورده‌اند

در تو زیادت نظری کرده‌اند

خوش بنگر در همه خورشیدوار

تا بگدازند که افسرده‌اند

سوی درختان نگر ای نوبهار

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۴

 

دوست همان به که بلاکش بود

عود همان به که در آتش بود

جام جفا باشد دشوارخوار

چون ز کف دوست بود خوش بود

زهر بنوش از قدحی کان قدح

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۵

 

دیدن روی تو هم از بامداد

درد مرا بین که چه آرام داد

در دل عشاق چه آتش فکند

جانب اسرار چه پیغام داد

چون ز سر لطف مرا پیش خواند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۶

 

گفت کسی خواجه سنایی بمرد

مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد

کاه نبود او که به بادی پرید

آب نبود او که به سرما فسرد

شانه نبود او که به مویی شکست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۷

 

پیرهن یوسف و بو می‌رسد

در پی این هر دو خود او می‌رسد

بوی می لعل بشارت دهد

کز پی من جام و کدو می‌رسد

نفس اناالحق تو منصور گشت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۸

 

آتش عشق تو قلاووز شد

دوش دلم سوی دل افروز شد

چون به سخن داشت مرا دوش یار

چون به دم گرم جگرسوز شد

من چه زنم با دم و با مکر او

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۹

 

از سوی دل لشکر جان آمدند

لشکر پیدا و نهان آمدند

جامه صبر من از آن چاک شد

کز ره جان جامه دران آمدند

چادر افکنده عروسان روح

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۰

 

آنچ گل سرخ قبا می‌کند

دانم من کان ز کجا می‌کند

بید پیاده که کشیدست صف

آنچ گذشتست قضا می‌کند

سوسن با تیغ و سمن با سپر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۱

 

آه در آن شمع منور چه بود

کآتش زد در دل و دل را ربود

ای زده اندر دل من آتشی

سوختم ای دوست بیا زود زود

صورت دل صورت مخلوق نیست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۲

 

چونک کمند تو دلم را کشید

یوسفم از چاه به صحرا دوید

آنک چو یوسف به چهم درفکند

باز به فریادم هم او رسید

چون رسن لطف در این چه فکند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۳

 

شاخ گلی باغ ز تو سبز و شاد

هست حریف تو در این رقص باد

باد چو جبریل و تو چون مریمی

عیسی گُل‌روی از این هر دو زاد

رقص شما هر دو کلید بقا‌ست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۴

 

دوش دل عربده گر با کی بود

مشت کی کردست دو چشمش کبود

آن دل پرخواره ز عشق شراب

هفت قدح از دگران برفزود

مست شد و بر سر کوی اوفتاد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۵

 

هر که ز عشاق گریزان شود

بار دگر خواجه پشیمان شود

والله منت همه بر جان اوست

هر که سوی چشمه حیوان شود

هر که سبوی تو کشد عاقبت

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۵۴۹
۱۵۵۰
۱۵۵۱
۱۵۵۲
۱۵۵۳
۶۴۶۲