گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۷

 

عاشق به سوی عاشق زنجیر همی‌درد

دیوانه همی‌گردد تدبیر همی‌درد

تقصیر کجا گنجد در گرم روی عاشق

کز آتش عشق او تقصیر همی‌درد

تا حال جوان چه بود کان آتش بی‌علت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۸

 

ای دوست‌! شکر بهتر یا آنک شکر سازد‌؟

خوبیِ قمر بهتر یا آنک قمر سازد‌؟

ای باغ‌! توی خوشتر یا گلشنِ گل در تو‌؟

یا آنک برآرد گُل صد نرگس تر سازد‌؟

ای عقل‌! تو به باشی در دانش و در بینش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹

 

عاشق چو منی باید می‌سوزد و می‌سازد

ور نی مثل کودک تا کعب همی‌بازد

مه رو چو توی باید ای ماه غلام تو

تا بر همه مه رویان می‌چربد و می‌نازد

عاشق چو منی باید کز مستی و بی‌خویشی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۰

 

گر دیو و پری حارس باتیغ و سپر باشد

چون حکم خدا آید آن زیر و زبر باشد

بر هر چه امیدستت کی گیرد او دستت

بر شکل عصا آید وان مار دوسر باشد

وان غصه که می‌گویی آن چاره نکردم دی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۱

 

نومید مشو جانا کاومید پدید آمد

اومید همه جان‌ها از غیب رسید آمد

نومید مشو گرچه مریم بشد از دستت

کان نور که عیسی را بر چرخ کشید آمد

نومید مشو ای جان در ظلمت این زندان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۲

 

عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد

برگیر و دهل می‌زن کان ماه پدید آمد

عید آمد ای مجنون غلغل شنو از گردون

کان معتمد سدره از عرش مجید آمد

عید آمد ره جویان رقصان و غزل گویان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳

 

شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمد

وان سیمبرم آمد وان کان زرم آمد

مستی سرم آمد نور نظرم آمد

چیز دگر ار خواهی چیز دگرم آمد

آن راه زنم آمد توبه شکنم آمد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۴

 

نک ماه رجب آمد تا ماه عجب بیند

وز سوختگان ره گرمی و طلب بیند

گر سجده کنان آید در امن و امان آید

ور بی‌ادبی آرد سیلی و ادب بیند

حکمی که کند یزدان راضی بود و شادان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۵

 

مستان می ما را هم ساقی ما باید

با آن همه شیرینی گر ترش کند شاید

با آن همه حسن آن مه گر ناز کند گه گه

والله که کلاه از شه بستاند و برباید

پر ده قدحی میرم آخر نه چو کمپیرم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶

 

بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید

در این عشق چو مردید همه روح پذیرید

بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید

کز این خاک برآیید سماوات بگیرید

بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷

 

برانید برانید که تا بازنمانید

بدانید بدانید که در عین عیانید

بتازید بتازید که چالاک سوارید

بنازید بنازید که خوبان جهانید

چه دارید چه دارید که آن یار ندارد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۸

 

ملولان همه رفتند در خانه ببندید

بر آن عقل ملولانه همه جمع بخندید

به معراج برآیید چو از آل رسولید

رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید

چو او ماه شکافید شما ابر چرایید

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۹

 

آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد

امسال در این خرقه زنگار برآمد

آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی

آنست که امسال عرب وار برآمد

آن یار همانست اگر جامه دگر شد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۰

 

تا باد سعادت ز محمد خبر افکند

زان مردی و زان حمله شقاوت سپر افکند

از حال گدا نیست عجب گر شود او پست

تیغ غم تو از سر صد شاه سر افکند

روزی پسر ادهم اندر پی آهو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۱

 

در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد

کز بخت یکی ماه رخی خوب درافتاد

چشم و دل عشاق چنان پر شد از آن حسن

تا قصه خوبان که بنامند برافتاد

بس چشمه حیوان که از آن حسن بجوشید

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۲

 

در خانه نشسته بت عیار که دارد

معشوقِ قمرروی شکربار که دارد

بی زحمت دیده، رخ خورشید که بیند

بی پرده، عیان، طاقت دیدار که دارد

گفتی به خرابات، دگر کار ندارم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۳

 

در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد

آن دلبر عیار مرا دید نشان کرد

من در پی آن دلبر عیار برفتم

او روی خود آن لحظه ز من باز نهان کرد

من در عجب افتادم از آن قطب یگانه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۴

 

تا نقش تو در سینه ما خانه نشین شد

هر جا که نشینیم چو فردوس برین شد

آن فکر و خیالات چو یأجوج و چو مأجوج

هر یک چو رخ حوری و چون لعبت چین شد

آن نقش که مرد و زن از او نوحه کنانند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵

 

بار دگر آن آب به دولاب درآمد

وان چرخه گردنده در اشتاب درآمد

بار دگر آن جان پر از آتش و از آب

در لرزه چو خورشید و چو سیماب درآمد

بار دگر آن صورت پنهانی عالم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۶

 

بار دگر آن مست به بازار درآمد

وان سرده مخمور به خمار درآمد

سرهای درختان همه پربار چرا شد

کان بلبل خوش لحن به تکرار درآمد

یک حمله دیگر همه در رقص درآییم

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۵۳۱
۱۵۳۲
۱۵۳۳
۱۵۳۴
۱۵۳۵
۶۴۶۲