گنجور

 
مولانا

تا باد سعادت ز محمد خبر افکند

زان مردی و زان حمله شقاوت سپر افکند

از حال گدا نیست عجب گر شود او پست

تیغ غم تو از سر صد شاه سر افکند

روزی پسر ادهم اندر پی آهو

مانند فلک مرکب شبدیز برافکند

دادیش یکی شربت کز لذت و بویش

مستیش به سر برشد و از اسب درافکند

گفتند همه کس به سر کوی تحیر

مسکین پسر ادهم تاج و کمر افکند

از نام تو بود آنک سلیمان به یکی مرغ

در ملکت بلقیس شکوه و ظفر افکند

از یاد تو بود آنک محمد به اشارت

غوغای دو نیمه شدن اندر قمر افکند

 
 
 
غزل شمارهٔ ۶۴۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

از حال گدا نیست عجب، گر شود او پست

تیغ غم تو از سر صد شاه، سرافکند

روزی پسر ادهم، اندر پی آهو

مانند صبا مرکب شبدیز درافکند

دادیش یکی شربت، کز لذت بویش

[...]

صائب تبریزی

تا حسن گلو سوز تو در جان شرر افکند

در سینه من داغ مکرر سپر افکند

من خرده جان را چو شرر باختم اینجا

پروانه درین راه اگر بال و پر افکند

تا سبزه وگل هست ز می توبه حرام است

[...]

جویای تبریزی

در باغ چو گل برخ جانان نظر افکند

فریاد که روز سیهم در بدر افکند

بزدود ز لوح دل ما نقش دویی را

بیرنگی او آمد و رنگ دگر افکند

آن سر مگو را که به عشقش شده تفسیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه